زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

دیــ ــدار یــ ــار 3

 

ادامه بدون رمـــ ـــز ...  

خب میخوام یه مختصر از روز سومم بگم و بیام تو زمان حال 

چون حرف دارم برای گفتن! از زمان حال! 

شب که از خونه بهنام برگشتیم تا ساعت 1 نشسته بودیم و تصمیم گیری میکردیم که اشکان کی بره کرج! 

اشکان میگفت برای 10 صبح بلیط بگیرم،من میگفتم نه برای 12 شب بلیط بگیر! 

خب دوس داشتم بمونه،اشکانم دوس داشت بمونه ولی چون قرار بود شنبه صبح باباشو ببره تهران،میگفت خسته میشم و ... 

دیگه آخرش گفتم خودت تصمیم بگیر 

صبح جمعه بلیط گرفت برای 11 شب و این شد که روز سومم موند 

عصرش طرفای ساعت 6 رفتیم بیرون ... رفتیم انقلاب،طبق معمول همیشه ما یه بارو باید بریم انقلاب خخخخخخ 

رفتیم رو نیمکتای وسط چهارباغ نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن 

اشکان گفت تو اگه 1 میلیارد داشته باشی باهاش چیکار میکنی؟؟ 

گفتم اممممم اول با 300 تومنش یه خونه میخرم،بعد با 100 تومنش یه ماشین میخرم،مابقیشم سپرده میکنم تو بانک تا ماهی ده میلیون سودشو بگیرم و حالشو ببرم،با ده میلیونی که ماهیانه میگیرم بهترین زندگی رو میکنم،دوس دارم کلی خرج مامانم،خرج علی کوچولو و دانیال کنم و ... 

گفتم تو اگه 1 میلیارد داشتی چیکار میکردی؟؟ 

گفت با 400 تومنش مغازه گالریا رو میخریدم،یه ماشین خوب میخریدم + خونه و با مابقیش یه خونه دیگه برای بابام اینا میخریدم 

الهی،تا گفت با مابقی پولش برای باباش اینا خونه میخره لبخندم گنده تر شد و کیف کردم از اینکه بفکر خانوادشه :))) 

وقتایی که میشینیم رو نیمکت انقدر محو حرف زدن میشیم که زمان از دستمون میره 

یهو اشکان ساعتو دیدو گفت ای وای بازم دیر شد پاشو بریم میدون امام 

دیگه دست در دست هم پیاده راهی میدون امام شدیم 

حدودا ساعت 8 بود که رسیدیم میدون امام،یکم وسط چمنا نشستیم و من حال میکردم از شلوغی جمعیت،از نسیم خنکی که میومد 

ولی اشکان عادت نداره که رو چمن بشینه! این شد که پاشدیم رو نیمکت نشستیم 

چقدر شلوغ بود،همه اومده بودن برای افطاری میدون امام 

هرچی ام هوا تاریک تر میشد میدون امام قشنگ تر میشد 

میدون امام شباش قشنگه،خیلی قشنگ :)) 

یکم نشستیم ... به اشکان گفتم آآقا بیا ایندفعه نریم رستوران یا فست فود،من دوس دارم غذا بگیریم بیایم اینجا تو فضای آزاد بخوریم 

گفت باشه ... رفتیم خیابون حافظ 

من گفتم امشب دیگه زیاد خرج نکن،یه غذای ساده بخوریم  

این شد که دو تا ساندویچ خریدیم با نوشابه ... اومدیم وسطای میدون امام نشستیم و منتظر که اذانو بگن 

چه جمعیتی میدون امام بود،چقدر همهمه بود،چقدر قشنگ بود دیدن مردم :)) 

همین که الله اکبرو گفتن ما ساندویچا رو درآوردیم و شروع کردیم به خوردن خخخخخخ 

به اشکان گفتم انگار ما روزه بودیم که انقدر گشنمونه  

هردفعه وسط خوردن میگفتم به به چقدر این غذا چسبید 

اشکانم لبخند میزد :))) 

ساعت 9 پاشدیم که بریم سمت دروازه دولت 

تو راه به اشکان میگم من خودم تنها بیام کرج و تنها برگردم خیلی راحت ترم 

گفت چرا؟؟ 

گفتم خب اوندفعه که با مامان اینا اومدم کرج،فرداش که رفتن دیدی که چه حالی شدم 

گفت آره همش گریه میکردی ... حالا همش گریه نمی کردمااااا،ولی حالم خوب نبود،دلم گرفته بود،تپش قلب داشتم که دیگه کارم به دکتر کشید 

بعد میگم اصلا دوس ندارم دیگه تو منو بیاری اصفهان و باز برگردی کرج 

میگه ا چرا؟؟ 

میگم خب یادت نیس اون دفعه که جمعه صبح رسیدیم اصفهان و قرار بود تو شب برگردی کرج،عصرش اومدیم همین انقلاب،چقدر دلمون گرفته بود و غصه داشتیم 

میگه آره یادمه 

میگم بخاطر همین چیزاس که ترجیح میدم خودم تنها بیام و تنها برگردم 

دیگه بعد رسیدیم پارکینگ ماشینو برداشتیم ... تو راه اشکان رفت دم یه سوپری آب معدنی خرید و ایستک 

میگم چرا ایستک خریدی؟؟ 

میگه آخه تو ساندویچی دلسترا رو نگاه میکردی و پرسیدی چه طعمی دوس داری و خودت چه طعمی دوس داری گفتم شاید دلت خواسته باشه،برات خریدم 

الهی،چقدر این ایستک بهم مزه داد 

بعدم که رفتیم خونه و یکساعت بعدش با بابا اشکانو آوردیم ترمینال کاوه 

اون لحظه زیاد دلم نگرفت،چون میدونستم ان شاالله قراره دوباره زوده زود همو ببینیم :)) 

ولی فرداش یکم دلم گرفته بود که بعد خوب شد 

اینم از روز سوم 

خب یکمم بیام زمان حال 

دیروز بعدازظهر در حالی که رو تخت دراز کشیده بودم و اسی با اشکان حرف میزدیم و از برنامه های تولد من میگفتیم ( آخه 19 تیر تولدمه ) 

یهو اس داد : اوه میگن نمره اومد 

( 3 تا درس داشت،فقط منتظر یکی دیگه از نمره هاش بودیم،یه گروه درسی دارن تو تلگرام که یه دختره به اسم ملیسا که نماینده کلاسشونه مدیر گروهه ( ایییش خخخ ) خلاصه تو گروه اعلام کرده بودن که نمره اومد ) 

من : بدو ببین 

اشکان : وای خدا 

من : هان؟؟ چی شد؟؟ 

اشکان : 25/8  

من : افتادی  

اشکان : آره 

من :  

اشکان : خیلی کم داده 

من : اعتراض بزن 

اشکان : تاثیر نداره،مشروط شدم 

من : یعنی چه؟؟ 

اشکان : مشروط شدم دیگه،معدل زیر 14 

من : ای وای  

اوووووووووف خدا میدونه چقدر ناراحت شدم و غصه خوردم 

اشکان : هوووووم.آرزو؟؟ 

من : جانم؟؟ 

اشکان : شوخی کردم،16 شدم  

من : اشکااااااااااان.شکلک جییییییغ 

اشکان : شکلک گرفتن گوشام 

من : وای خیلی خوشحال شدم،خیلی ... آخ جووووووون،هوراااا 

خب این چه شوخیه که با من میکنه   

بزنم بکشمش

خب دیگه دوتا نمره هاش شد 16،یکیشم 18 

دیگه خیالمون راحت شد،بععععله :)