زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

تولدت مبارک عزیزم

  

دفترچه ی خاطرات قلبم را که خالی از عشق و یکرنگی بود

سرشار از عشق و محبت کردی نازنیم زیباترینم

حضور گرم و همیشگی ات را هزاران هزار بار سپاس می گویم

تولدت مبارک  

 

این هفته 3 روز رفتم آرایشگاه 

یه مدت بود خیلی کمتر میرفتم،آخه محرم و صفرم که هست مشتری کمه،بچه هام نمیان و دیگه آدم میگه برم اونجا چیکار کنم 

یه روزی 10 15 تایی میریختیم تو آرایشگاه و کلی شیطنت و چرتو پرت و ... بود 

ولی خب به لطف محرم صفر خیلی وقته همه بچه ها باهم جمع نشدیم 

اما دیروز که رفتیم روز شلوغی بود 

من بودم + رعنا + نرگس و دخترکوچولوش ارغوان + مهری و دختر کوچولوش ملیکا + محبوبه + مینا + پریسا + سحر +آزیتا خانم و دوتا دختراش ملیکا و هلیا!! + دوتا مدل برای رنگ و هافلایت + یه مدل برای اصلاح و ابرو! 

اووووووووووووو وه کلی شدیم! :))) 

ولی خب بعد مدت هاااا دیروز آرایشگاه انقدر شلوغ بود و خوش گذشت 

من و رعنا میخواستیم دستامونو اپیلاسیون کنیم ... من با موم،رعنا با خشاب 

خلاصه من نشستم و قرار شد رعنا دستامو اپیلاسیون کنه ... انقدر این موم داغ شده بود که حد نداشت،رعنام نمی کرد یکم فوت کنه بعد بذاره رو دستم!یعنی به معنای واقعی سوختم! 

بعدم دختر آزیتا یعنی ملیکا اومد و گفت آآآقا بذار منم این دستتو اپیلاسیون کنم که یاد بگیرم 

اصلا بلد نبود،هرچی آزیتا گفت تو نکن یه وقت بد پدو میکنی و مویرگاش پاره میشه و ... ولی گوش نکرد و نتیجه ش این شد که چندجای دستم مویرگاش پاره شده و خون مرده شده!! 

بعد گفتن بذار با خشاب یکم کارکنیم تا هم یاد بگیریم و هم موهای دست منو اپیلاسیون کنن! خلاصه که روز پرکاری بود! بعدم من یکم دستای رعنا رو اپیلاسیون کردم 

من خیلی بهتر انجام دادم،نه دستشو سوزوندم نه مویرگای دستشو پاره کردم نه مویی باقی گذاشتم 

ولی چیه عامووووووووو همون ژیلت بهتره بوخودا 

مهری ام که هی سر به سر من میذاشت،من گفتم پد اپیلاسیونو هدر ندید و از دو طرفش استفاده کنید  

آآقا من اینو گفتم و حالا دیگه مگه مهری ولم میکرد 

میگفت واقعا مال ... هستی ( اسم خیابون رو میگفت ) خسیسی و ... 

گفتم تو حرف نزن نکبت،والا میگن کلا اصفهانیا خسیسن دیگه منطقه بندی نکردن که کدوم محله یا خیابون خسیس ترن که

بعدم آزیتا گفت آرزو که خسیس نیس

هی سر به سرم میذاشت منم میگفتم پاشو برو خونتون،اگه دیگه برات دلتنگی کردم و سراغتو گرفتم 

بعدم دیگه طبق معمول آرایشگاه،و با وجود این مهری شیطون بحث +18 انجام شد  

هی به من میگن شما فعلا در مرحله مالشید و ...  خاک تو سرشون کنم 

یعنی آآی اینا سر به سر من گذاشتن که نگووووو 

محبوبه میگفت شبا که اشکان میره اتاق بالا میخوابه آرزو دلش پیششه و دلش شیطونی میخواد،به جای خودش بالش میذاره زیر پتو و خودش یواشکی میپره بالا پیش اشکان 

خلاصه که کلی سر به سرم گذاشتن ... مظلوم گیر آوردن  

بععععله این از دیروز یعنی چهارشنبه 

امروز داشتم صبحونه میخوردم که اشکان زنگ زد ... جواب دادم و گفتم که داشتم صبحونه میخوردم،گفت خب برو بخور و بعد زنگ بزن ... گفتم نچ نمیخواد ولی قبول نکرد و گفت برو بخور 

دوتا لقمه دیگه خوردم و اومدم زنگ زدم که ریجکت کرد و خودش زنگ زد 

بعد خب من پژواک صدامو میشنیدم ... بهش گفتم گفت قط میکنم دوباره زنگ میزنم 

دوباره زنگ زد خوب نشد ... دوباره قط کردیم و من گوشیمو خاموش روشن کردم تا بلکه خوب بشه و بعد زنگ زدم ولی باز صدامو میشنیدم! 

گفتم بذار با تلفن خونه بزنگم ... با تلفن خونه زنگیدم و دیدم بله بازم صدای خودمو میشنوم 

به اشکان گفتم مشکل از گوشی توئه 

خلاصه یهو گفت قط کنیم و قط کرد!! یکم صبرکردم دیدم نخیر تلفن نمیزنه 

خودم زدم دیدم آآآقا بق کرده!! ولی دیگه صدام خوب شده بود چون اشکان گوشیشو خاموش روشن کرده بود 

ولی قهر بود!!!! آخه به من چه؟؟ مگه تقصیر من بود؟؟ وقتی صدای خودمو میشنوم یجویه،بده،آدم از حرف زدن خوشش نمیاد،خب خواستم درست بشه  

منم که حال نازکشیدن نداشتم،گفتم بریم و خدافظی کردیم!! 

از صبح که این اتفاق افتاد من بی حالو حوصله بودم

اصلا دل و دماغ نداشتم

آخه امروز 28 آبانه،روز تولدش 

میخواستم تلفنی بهش تبریک بگم ولی با قهر بیجاش و عصبی شدنش نذاشت 

منم فقط یه اس دادم و نوشتم تولدتون مبارک! 

واقعا اون لحظه هیچ حسی بهش نداشتم جز عصبانیت! 

اونم از این تبریک تولد من ناراحت شد و بهش برخورد 

ظهر ساعت 2 شد و اس ندادفمنم ناراحت شدم ولی با این حال اس دادم 

ولی ایشون همچنان عصبی بود!! و کلا بد برخورد میکرد باهام 

منم که تحملشو ندارم حالم بدو بدتر شد 

یعنی به قدری تپش قلب داشتم که حد نداشت 

چندماهی بود دچار تپش قلب نشده بودم ... دکترم رفتم و برام قرصو اینا نوشته و گفته هروقت حالت بد شد بخور،آرام بخش و یه سری قرص دیگه 

ولی لج کردم و هیچ قرصی نخوردم ... خیلی حالم بد شده بود یعنی خیییییلی 

از اونطرفم فقط گریه میکردم!! 

اشکانم که عصبی بود همچنان ... دیگه گرفتم خوابیدم تا بلکه حالم بهتر بشه 

ساعت 4 بیدار شدم ولی همچنان حالم بد بود 

دیگه ساعت 5 نشده اشکان زنگ زد،تو دلم کلی خوشحال شدم که حالم براش مهم بوده و زنگ زده که ببینه خوب شدم یا نه 

اولش که سرو سنگین بودیم،اشکان حرف میزد ولی من ازش دلخور بودم 

دیگه خلاصه یه بحثی شد و اشکان یه چی گفت که کلا همه چیز یادم رفت و خندم گرفت 

و همون پشت تلفن حالم خوب شد!! یعنی انقدر اشکان رو من تاثیر میذاره 

دیگه بعدم اشکان عذرخواهی کرد،منم هویجوری عذرخواهی کردم خخخخخ یعنی هی گفت توام باید عذرخواهی کنی!عجباااا 

بعد صداش میزنم اشکان؟؟ میگه بله؟ میگم خب تولدت مبارک 

تشکر میکنه ... خلاصه پشت تلفن 3 بار تولدشو تبریک گفتم :))) 

خب دوس داشتم هی بهش تبریک بگم،به جای صبح و ظهر 

بعد بهش میگم تو خیلی رو من اثر میذاری ... میگه چطور؟ 

میگم ببین الان که باهم آشتی شدیم کلا حالم خوب شد 

بهش میگم گاهی اوقات یادم میره تاثیرتو تو زندگیم،نه که قدرشو ندونم،قدرشو میدونم ولی گاهی یادم میره که اگه 2 روز باهام قهر باشه و نباشه من به چه روزی میوفتم 

بهش میگم تو اگه یه روز نباشی من می میرم و ... 

امشبم که خونشون تولده و جای بنده خالیه  

تولد اشکان 28 آبانه تولد دخترداییش 27 آبان ... دیگه امشب داییاش خونشونن و تولد اشکان و مریم برگزار میشه ... 

کیک تولدو شام اینا 

بهش گفتم عکس بگیره که وقتی اومد اصفهان بهم نشون بده 

فرداشبم با دوستاش تولد میگیره و باز کیک و شام میده! 

بععععععععله 

تولدت مبارک عزیزم 

برات بهترین ها رو آرزو میکنم شـ ـکلـک هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه