زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

دوشنبه 2 آذر

 

من بهونه گیر شدم 

دیشب یهو بغضم شکست و اشکام اومد پایین :(( 

هووووووووم 

جاش پیشم خالیه ...

ادامه بدون رمـــز ...  

 

 

صبح ساعت 8 بیدار شدم و یک عدد ماسک ماست و نشاسته زدم به پوستم و رفتم حموم 

بیرون که اومدم همچنان مامان خواب بود،دیگه کتری رو گذاشتم و وسایل صبحونه رو آماده کردم 

بعدم رفتم بالا پیش اشکان که دیدم بععععععله نیستش و رفته دستشویی 

دیگه همونجا وایسادم تا بیاد و سورپرایز بشه خخخخخ 

اومد سلام کردیم و یکم نشستیم،بعد گفتم مامان هنوز خوابه،بذار برم لاک بیارم اینجا بزنم 

گفت باشه برو بیار،همه لاکا رو آوردم و گفتم کدومو بزنم؟؟؟ 

که دیگه یکیشو انتخاب کرد و شروع کردم به زدن 

بعد بهش گفتم تو چرا برام لاک نمیزنی؟؟ گفت خب بلد نیستم 

گفتم بلدی که نمیخواد بیا بزن 

دیگه دوتا ناخنام مونده بود اشکان برام لاک زد :))) 

هردفعه م بوس بوسیم میکرد ... بعد خواستم لاکم خشک بشه،رو پای اشکان خوابیدم اونم نازم میکرد :) 

اولین بار بود رو پاش میخوابیدم :) 

دیگه بعد دیدم ساعت 9 شده و هم باید صبحونه بخوریم هم باید اشکان بره حموم و هم قرارمون این بود که 10 بریم دد 

گفتم لباس بپوش بیا پایین که زودی صبحونه بخوریم و آماده بشیم 

رفتم پایین مامان دیگه بیدار شده بود ... سفره رو انداختم تا اشکان اومد و نشستیم صبحونه خوردیم و بین صبحونه خوردن اشکان تلفنی بلیط گرفت برای ساعت 23 

چون سه شنبه کلاس داشت و باید میرفت که برسه به دانشگاه و کلاس  

دیگه صبحونه رو خوردیم و قرار شد اشکان بره حموم و منم آماده بشم که بریم دد 

اشکان رفت حموم منم نشستم و شال و شلوارمو اتو کردم 

دیدم خبری نیس و صدای آب نمیاد! دیدم اشکان اومد بیرون و گفت آب قطه!! 

کلی براش ناراحت شدم  میخواست بره ریشاشو بزنه ولی آب قط بود 

حالمون گرفته شد دیگه گفتیم یکم صبرکنیم شاید اومد ... دیدیم نخیر،ساعتم 10/10 شده بود!! 

اشکان گفت پاشو آماده شو که بریم 

دیگه اشکان و دانیال (!!) رفتن بالا،منم شروع کردم به آماده شدن 

بعد گفتم حالا دانیال اشکانو اذیت میکنه ... رفتم بالا دیدم روبروی هم نشستن و دارن با لاکای من و آب پاش بازی میکنن ،عزیزم :* فداشون بشم من شـ ـکلـک هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه

گفتم دانیال بیا بریم پایین ... اشکان گفت چرا؟؟ گفتم اذیتت میکنه 

گفت نه کاریم نداره بذار باشه،بعد به دانیال گفت به عمه بگو برو 

دانیالم گفت عمه بخ! برو رو میگه بخ! 

دیگه اومدم پایین و داشتم آماده میشدم که مینا و بابا اومدن،دانیالم که صدای بابامو شنیده بود مثل جت پرید پایین 

دیگه خیالم راحت شد که کسی اشکانو اذیت نمیکنه شکلک های شباهنگShabahang

بلیزی که برام آوردو پوشیدم زیر پالتوم :)) 

رفتم بالا دیدم که بععععله اشکان موهاشو با آبپاش،سشوار و ژل و تافت درست کرده 

آخه نشد بره حموم ... انقدر ژل و تافت میزنه که موهاش مثل سنگ میشه 

دیگه با مامان خدافظی کردیم و سوار بر ماشین راهی خیابون شدیم،فکرکنم ساعت طرفای 11 بود! 

مقصدم مشخص نبود!هی گفتیم کجا بریم چیکار کنیم؟؟ من چندتا پیشنهاد دادم گفتم میشه بریم طرفای دروازه شیراز یا پل خواجو لب آب بشینیم یا باغ غدیر یا باغ گلها 

که آخر باغ گلها انتخاب شد 

ماشینو پارک کردیم و رفتیم داخل 

کلی عکس گرفتیم چون خیلی قشنگ بود ولی من همش میگفتم عکسام بد شده  

آخه یکم بدعکسم! من کلا خیلی کم پیش میاد عکس بگیرم از خودم،ولی وقتایی که با اشکانم هی دوس دارم عکس بگیریم و داشته باشیم 

حالا هرچند که زشتم و هیچکدوم عکسا رو نمی پسندم ولی برای یادگاری 

بعدم رفتیم رو یه نیمکت نشستیم و طبق معمول که من نمیتونم عادی بشینم چسبیدم به اشکان و شونه ش :))) 

یکم صحبت کردیم و بعد دوباره پاشدیم که دور بزنیم 

بازم کلی عکس گرفتیم،حتی از طبیعت!  clikو دیگه ساعت 30/12 از باغ گلها اومدیم بیرون 

نشستیم تو ماشین هی گفتیم حالا کجا بریم؟؟ قبلش به اشکان گفته بودم که لازم نیس همش بریم رستورانای گرون یا همش کباب و پیتزا بخوریم 

میشه ساده ترم بود جهت تنوع ... مثلا بریم ساندویچ بخوریم یا بریم اسنک بخوریم 

دیگه گفتم بریم سمت انقلاب اسنک بخوریم 

گفت واقعا دلت اسنک میخواد یا برای پولش میگی؟؟ 

گفتم نه واقعا از کباب و پیتزا خسته شدم و دلم اسنک میخواد 

رفتیم ماشینو تو پارکینگ پارک کردیم و قرار شد بریم دنبال اسنک فروشی 

همون دم انقلاب یکی بود که اشکان گفت نه از این نخریم 

دیگه هی گشتیمو گشتیم مگه کسی اسنک داشت!! یه جا دیگه پیدا شد که نوشته بود اسنک ولی بازم جاشو نپسندیدیم و نخریدیم خخخخ 

دیگه انقدر رفتیمو رفتیم تا رسیدیم به دروازه دولت!! 

گفتم دیگه باید بریم سمت خیابون حافظ،اونجا اسنک هست 

( تو عمرم یه بار هوس یه چیزی کردمااااا ) اشکانم یکم غرغر میکرد!! 

خب خیلی خسته شده بودیم،کلی راه رفتیم تا رسیدیم میدون امام و بعد خیابون حافظ 

دیگه رفت سفارش داد و من بیرون رو نیمکت نشستم تا آماده بشه 

اشکانم هردفعه میومد بیرون پیشم 

بالاخره آماده شد! 4 جفت اسنک با سیب زمینی و نوشابه 

گفتم بیا بریم میدون امام بشینیم بخوریم 

نشستیم و شروع کردیم به خوردن ...http://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/hallcandysmile.gif

اولین بار بود که این مدلی غذا میخوردیم :))) تو این سه چهارسالی که باهمیم همش میرفتیم رستورانای باکلاس یا فست فودای باکلاس 

ولی خب من اینجوری غذا خوردن رو دوس دارم،که مثلا دوتا ساندویچ بندری بگیریم با دوتا نوشابه،بشینیم وسط پارک بخوریم یا همین اسنک 

اینجوری ام تنوعه و میچسبه 

واقعا بهمون چسبید،هم به من هم به اشکان ... یه تنوع بزرگ بود خخخخخ 

دیگه بعد جابه جا شدیم و رفتیم یه جای دیگه نشستیم و حرف زدیم بعد من این آهنگ شاهین s2 رو براش گذاشتم 

خخخخخخخ باحاله،ولی اشکان ازش خوشش نمیاد! ولی با حرفاش میخندید :))) 

آخه من همش یه تیکه از آهنگشو میگم : پ تو کوجای پ چرا نی میای  

آهنــگ

یکمم از شقایق شبنم حرف زدم که آآآآقا غیرتی شد و گفت حرفو عوض کن 

فداش بشم من 

دیگه از بس تو میدون امام نشستیم خسته شدیم و به پیشنهاد اشکان قرار شد یکم قدم بزنیم و دیگه یواش یواش بریم ماشینو برداریم و بریم منزل 

از توی بازارای میدون امام رفتیم،بعد هی اشکان گفت من باید برات یه چیزی بخرم،ایندفعه هیچی برات نیاوردم 

گفتم نچچچچچ نمیخواد دیگه بلیز و لاک برام خریدی،همونا کافیه 

بعد من سردم بود یعنی گوشام یخ میکرد،شال بافت ندارم،دیگه هی گفت فهمیدم چی برات بخرم،حالا میریم یه شال بافت میخریم 

منم میگفتم نچچچ نمیخواد مررررررسی 

پیاده رفتیم سمت پارک 8 بهشت و دیگه رسیدیم سر انقلاب 

ماشینو برداشتیم و راهی منزل شدیم 

حدوده 30/16 منزل بودیم 

ایندفعه رانندگیشو دوس داشتم!آخه سری پیش خیلی محتاط رانندگی میکرد و یواش! منم اگه کسی یواش بره اعصابم خط خطی میشه! 

ولی ایندفعه خیلی خوب رانندگی کرد :) 

دیگه رسیدیم منزل،دانیالم تا فهمید اومدیم،پرید بالا که با اپشین بازی کنه 

دوتا از اسنکا زیاد اومد اشکان گفت ببریم برای دانیال! دیگه آوردم و دهنش گذاشتم،خیلی ام دوس داشت 

مامانمم که مشغول بود و میخواست شام بپزه ... یکم که نشستیم اشکان رفت بالا،منم دانیالو خیلی شیک کله کردم پایین خخخخخخ 

یکم کمک مامانم کردم و بعد دوتا شیرینی برداشتم رفتم بالا 

جفتمون خسته شده بودیم،خیلی راه رفته بودیم 

گفتم بیا یکم بخوابیم بدون شیطونی خخخخخخخ ولی این نیم وجبی که نمیتونه بدون شیطنت کنار من بخوابه :))) 

آآآقا من خوشم میاد هرسری که اشکان میاد اصفهان من پ هستم  یعنی همشااااا 

خب اینجوری که پ باشم خیلی بهتره! دیگه همش لاک دارم و نمیخواد نماز بخونم و ...  

بععععله دو سه باری رفتم پایین و دوباره اومدم بالا  

دیگه بعد واقعا یکم پیش هم دراز کشیدیم که خستگیمون در بره ... هووووووووووووم چه خوب بود،یادش بخیر 

بعدم یکی دیگه از پیرهناشو که اندازش بلندتر بود براش اتو کردم،پوشید و اومدیم پایین 

تو سالن نشستیم و حرف میزدیم ، من با گوشیش عکسا رو میدیدم و میگفتم همش بدن خخخخخ 

میگفت تو نشده یه بار راضی باشی ! خب راست میگه همش ناراضی ام 

بعد گفتم بیا بریم تو اتاق من تا عکسا رو بلوتوث کنی رو کامپیوتر 

ولی نشد همشو برام بلوتوث کنه! حجم عکسا زیاد بود و طول میکشید  

دیگه چندتاییشو برام بلوتوث کرد + عکس کفش،لاک و .... 

مشخص بود خیلی خسته س :| هرچی بهش گفتم برو بالا یه ساعت بخواب قبول نکرد 

بعدم نشستیم برگ ریزان دیدیم و بنده تو برنامه های گوشیش یه چرخی زدم  

یه دفعه یادش افتاد که ای وای شالو نخریدم :)))) گفت من اصلا یادم رفت 

گفتم ولی من یادم بود :))) گفت پس چرا نگفتی که بخریم؟؟ گفتم هویجوری لازم نبود 

ناراحت شد که یادش رفت و برام نخرید

بعدم بووووووف که کتلت بودو خوردیم 

و ساعت 22 سه تایی راهی ترمینال شدیم ( من بابا و اشکان ) 

ولی هنوز اتوبوس نرسیده بود!! خیلی ام هوا سرد بود،دیگه اشکان گفت شما برید 

خدافظی کردیم و راهی خونه شدیم 

وقتی اشکان بود من همش قیافم این شکلی بود  ولی وقتی رفت قیافم شد این شکلی  

ایندفعه اشکان با خانوادم گرم تر بود و بیشتر باهاشون حرف میزد :)