زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

خدایا شکــرت

 

صدای خنده خدا رو میشنوی؟   

به آنچه محال میپنداری میخندد ...  

 

 

آخــ ـــی هفته پیش اشکان اینا اصفهان بودن ... 

هوووووم یــ ــادش بخــیــر Heart Smile

شنبه که رفتم برای امتحان آرایشگری،قرار شد بعد زنگ بزنم بابا بیاد دنبالمون و بعد بریم برای تالار 

امتحان که تموم شد تلفن زدم به بابا و اومد دنبالمون و 3 تایی ( من مامان و بابا ) رفتیم برای تالار 

یه نفر برای 22 بهمن تالارو رزرو کرده بود و رفته بود ولی بیعانه نداده بود!! 

و چون بیعانه نداده بود و خبری ازش نبود اسمشو حذف کردن و اسم ما رو برای پنج شنبه 22 بهمن نوشتن  

یعنی شانسمون گفت و خدا باهامون بود

تالارو که قبلا دیده بودم ولی باز گفتم میشه برم ببینم؟؟ 

گفت بله بفرمایید 

دیگه رفتم یه دوری تو تالار زدم ... نمیگم خیلی عالیه چون تالارای عالی میشه تالار آناهیتا،تالار طلاییه و تالار جلفا 

ولی خب این تالارم خوبه،من که دوس دارم  

هرچی باشه بهتر از خونه س ...  

دیگه بابا بیعانه داد و اومدیم ... 

بعد نمیدونم دی جی بگیریم یا نه!یا رو فلش آهنگ بذاریم!

انگار همین دیروز بود که اومدم نوشتم من دوس دارم برام جشن عقد بگیرن،کاش بگیرن و ...   

هووووم

کلی کار هست ... باید برم برای لباس،فیلمبردار،سفره عقد،آرایشگاه و ... 

والا نمیدونم آرایشگاه برم پیش آزیتا یا جای دیگه ... 

از طرفی دوس دارم برم جای دیگه،چون آرایشگاه آزیتا یه خونه س و خب خیلی شیک و باکلاس نیس 

از طرف دیگه اگه نرم پیش آزیتا و برم جای دیگه خب زشته،ضایع س 

حالا نمیدونم میخوام چیکار کنم ... از این آرایشگاه های میلیونی نمیرم! اونا فقط اسمشون در رفته و پول جاشونو میگیرن و گرنه به قول آزیتا مگه میخوان چیکار کنن!؟ عمل جراحی که نمیخوان انجام بدن!! 

ولی خب دوتا آرایشگاه باکلاس تو خیابون شیخ صدوق شمالی و خیابون خاقانی سراغ دارم 

جاشون که باکلاسه ولی از قیمتاشون خبر ندارم! باید برم قیمت بگیرم 

اگه مناسب بود و آلبومشونو پسندیدم میرم پیششون  

و اگه نرفتم پیش آزیتا ،اصلا و ابدا نباید بفهمن من جشن عقد گرفتم!! 

ولی خب از طرفی ام دوس دارم آزیتا و همه ی دوستای آرایشگاهمو بگم! 

موندم بخدا،نمیدونم باید چیکار کنم 

هیچی بهتر از این نیس که هردو خانواده انتخاب آدمو مورد تایید قرار بدن 

وقتی مامان اشکان میگه دختر خوبی ام و باباشم تایید میکنه و میگه آره بیشتر از سنش میفهمه خیلی خوبه 

هم من خوشحال میشم هم اشکان ...  

و وقتی بابام میگه معلومه اشکان پسرخوبیه و تاییدش میکنه ته دلم قند آب میشه ... 

وقتی میبینم خانوادم اشکانو دوس دارن خوشحال میشم  

هوووووووم چقدر سختی کشیدیم،چقدر من صبوری کردم و 3 سال پای اشکان و قولش برای ازدواج وایسادم 

چقدر خواستگار رد کردم!! 

انگار همین دیروز بود که با اومدنشون به خونمون برای خواستگاری مخالفت میکردن 

انگار همین دیروز بود که من فقط گریه میکردم ... دو هفته کارم شده بود گریه 

انگار همین دیروز بود که بابام بدون خواستن نظر من،جواب رد بهشون داد! 

چقدر اون روزا حالم داغون بود ... فکر اینکه دیگه همه چیز تموم شد و باید از اشکان دل بکنم دیوونم میکرد 

چقدر از خدا کمک خواستم ... چقدر اشکان بهم امید داد  

و بعد خیلی غافلگیرانه با بابام حرف زدم،خجالتو گذاشتم کنار و بهش گفتم من اشکان دوس دارم و میخوامش ... 

خیلی سخت بود حرف زدن با بابام ... یادمه چند بار اومدم تو اتاق و برگشتم از ترس و از خجالت 

هی به خدا گفتم کمکم کن،گفتم اگه صلاح میدونی قفل زبونمو باز کن تا با بابام حرف بزنم 

و بالاخره خدا خواست و با بابام حرف زدم 

هیچوقت فکر نمیکردم انقدر خوب برخورد کنه 

فکر میکردم الان یکی میزنه تو گوشم ... ولی خیلی منطقی و روشن فکرانه برخورد کرد 

هوووووووم و بعد دوباره قرار خواستگاری گذاشته شد ... 

چه روزایی بود ...

خدایا شکرت