ادامه خاطره ی یکشنبه 12 بهمن 1394 می باشد
بدون رمــ ــز ...
دو سه روز قبل اومدنش داشتیم با هم اسی حرف میزدیم که یهو اس داد : یه چیزی برات خریدم؟
من: چی؟
اشکان : سشوار
من شکلک چشم گرد بودم،تعجب کردم،گفتم چرا سشوار؟
گفت هویجوری،خب نداشتی دیگه ...
گفت مامانم گفت برات یه چی کادو بخرم،گفته بوده چی نداره؟منم یهو یادم افتاد سشوار نداری دیگه قرار شد برم برات سشوار بخرم
کلی ازش تشکر کردم،گفتم لازم نبود کادو گرون بخری و ...
دیگه من سشوارو گذاشتم به عنوان کادو ولنتاین
خب آخه 25 بهمن ولنتاینه،25 ام که اصفهان نمیاد،گفتیم پیشاپیش کادو بخریم
دیگه هی ازش پرسیدم من چی برات بخرم؟گفت هیچی،پولاتو نگه دار برای خودت
ولی خب قبول نکردم و گفتم وقتی اومدی باید بریم برات یه چی بخرم
دیگه از قبل گفته بود که برات شلوار از مغازه میارم،گفتم حالا که سشوار خریدی و گرون شده نمیخواد شلوار بیاری دیگه،دفعه بعد برام بیار ولی قبول نکرد و گفت نچچچ دوس دارم از مغازه برات لباس بیارم و ...
شنبه 10 بهمن ساعت 23 به سمت اصفهان حرکت کرد
هی گفت صبح زود باباتو بیدار نکن که بیاین دنبال من،خودم با تاکسی میام و ...
گفتم خود بابا دوس داره بیاد دنبالت،بعدشم منم دوس دارم بیام ترمینال دنبالت
شب که فقط یکساعت خوابیدم و بعد با صدای مهدی از خواب پریدم!! تو خواب حرف میزنه خخخخخخ
و دیگه خوابم نبرد!! ذوق داشتم،دلمم به شدت اشکان رو میخواست
دیگه ساعت 30/4 پاشدم،یه آرایش ملایم در حد ضدآفتاب،مداد چشم و رژ کردم،ساعت 5 بابا رو بیدار کردم که اماده بشیم و بریم
تو راه اشکان اس داد که رسیده ... بهش گفتم ما تو راهیم،تو ترمینال بشین تا برسیم
دیگه رسیدیم ترمینال کاوه ... بهش زنگ زدم اومد بیرون
مدل موهاشو تغییر داده بود و کوتاهشون کرده بود ... با بابا سلام علیک کردن و روبوسی با منم فقط سلام علیک
ساکشو گذاشت صندوق عقب و راهی خونه شدیم
وقتی رسیدیم اشکان یه پلاستیک که توش کادو بودو بهم داد،منم تشکر کردم و دیگه نشستیم
مامانم بهش گفت کم پیدایی؟دیگه نیمدی؟
اشکانم گفت درگیر درس و امتحان و پروژ بودم و ...
بعدشم من کادو رو درآوردم و باز کردم ... خب اولی که همون سشوار بود،ازش تشکر کردیم
و اما دومی،قرار بود لباس باشه،حالا نمیدونستم چه رنگی و چه مدلیه،برای همین ذوق داشتم ببینم ... عاشق لباسم :)
دیگه تا باز کردم و دیدم کلی خوشم اومد،قشنگ بود ... کار ست برام آورده بود،تیشرت و شلوار برمودا
دیگه بعد اشکان رفت بالا که دیگه هم اون استراحت کنه هم ما ... منم براش یه لیوان آب بردم،تو اتاق بهش دست دادم و سلام کردم خخخخخخ
زودی خدافظی کردم و اومدم پایین که لالا کنم و نخوابیدن دیشبم جبران بشه ... دوس داشتم دو ساعت بخوابم که کسل نباشم
صبح بیدار شدم،پن کک زدم و رژ ... گفتم لباس جدید برای آآآقا بپوشم برای همین این لباس که خودش دو سه سری قبل برام کادو آورده بودو با دامن مشکی و شال مشکی پوشیدم و اماده بودم که اشکان صبح بخیر بگه
یکم بعد از خواب بیدار شد و صبح بخیر گفت ... رفتم بالا،یکم پیشش نشستم و بعد گفتم بیا بریم صبحونه بخوریم
دیگه اومدیم پایین صبحونه 2 نفره خوردیم،دانیالم اومد که اپشین رو ببینه و باهاش بازی کنه!!
کلی شیطونی کرد و اذیت،خودشم تا تونست برای اشکان لوس کرد :)))
اشکانم دوسش داره و باهاش ماشین بازی میکرد و ...
دیگه همینطور که دانیال بود،ما هم یکم باهم حرف زدیم،حرفای روزمره ... اوممممم خیلی دوسش داشتم،دوس داشتم بغلش کنم و ماچ ماچیش کنم
ساعت 11 اشکان رفت بالا که من یکم به مامان کمک کنم،دانیالم رفت پایین
برنجو آبکش کردم،اومدم سالادو خورد کنم که مامان گفت نمیخواد تو برو بالا پیش اشکان،من خودم خورد میکنم
منم که از خدام بود،دیگه یکم رژ زدم و رفتم
20 دقیقه ای اتاق بالا بودیم و بعد باز اومدیم پایین
کم کم بهنام،بهزاد و دانیال و بابا اومدن ... اونا نشسته بودن حرف میزدن از کار و وضع بازار،دانشگاه و ... من و مامانم سفره رو می چیدیم
دیگه بعد بهزاد و دانیال رفتن و ما 5 تایی ناهار که قورمه سبزی بودو خوردیم
بعدم اومدم ظرفا رو بشورم که دیدم آب قطه ... دیگه رفتم پیش اشکان یکم نشستم،و بعد قرار شد بریم بخوابیم و برای ساعت 4 آماده باشیم که بریم بیرون
طبق نقشه ای که از چند روز قبل کشیده بودیم قرار بود بریم انقلاب و میدون امام ... بریم یکم خرید کنیم
اشکان رفت بالا،منم رفتم تو اتاق و یه کوچولو خوابیدم و ساعت 15/3 بیدار شدم،اول ظرفا رو شستم و بعد کم کم شروع کردم به آرایش کردن و آماده شدن
ضدآفتاب،ریمل،مداد چشم،پن کک،رژگونه و رژ
البته ایندفعه گفتم تنوع بدم برای همین یه رژ پررنگ جیگری زدم
بعد دیدم اشکان به گوشیم تلفن زده ولی چون سایلنت بوده من نفهمیدم،بهش زنگ زدم ولی ریجکت کرد!! بعدم نه خودش زنگ زد نه اس داد
منم لجم گرفت که ریجکت کرد و دیگه خبری ازش نشد،دیگه نه زنگ زدم نه اس دادم نه رفتم بالا پیشش
اعصابم خورد شده بود و دیگه حتی نمیتونستم تند آماده بشم!! به قدری از کار اشکان عصبی بودم که دو سه بار لاک زدم و پاک کردم!!! ساعت از 4 گذشت و من هنوز لباس نپوشیده بودم از اشکانم خبری نبود!
بهش زنگ زدم گفتم چرا ریجکت کردی؟چرا جواب ندادی؟اعصابمو خورد کردی و ...
اونم فقط میگفتم عجب!! بعدم گفت ساعت از 4 گذشته پس چرا نمیای بریم؟گفتم اعصابم خورد شد نمیتونم آماده بشم!! و خدافظی
دیگه سعی کردم آروم بشم ... موهامو بالا زدم و کلی تافت روشون خالی کردم،لباس پوشیدم،کیف کوچولومم آماده کردم و رفتم بالا دیدم اشکان همینجور نشسته و هنوز آماده نیس!!!
اووووووووف گفتم پس چرا نپوشیدی؟گفتم نباید ریجکت میکردی،من نمیتونستم دو ساعت لباس بپوشم و بیام بالا ببینم چیکارم داری و ...
یکم اخم کردیم به هم و پاشد که آماده بشه ... اومدم پایین،اشکان تندی آماده شد و اومد
دیگه از مامان خدافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و راهی شدیم
تو راه خب من یکم باهاش قهر بودم،اون هی لپمو میکند یا میزد تو گوشم!! خخخ
دیگه بعد باهاش آشتی شدم ... رفتیم پارکینگ جهان نما ماشینو پارک کردیم ... دوباره تو ماشین رژمو پررنگ تر کردم و راهی ساختمون اصلی جهان نما شدیم
اونجا تیشرت و شلوار برمودا که اشکان برام آورده بودو داشت ... گفتیم بریم قیمت بگیریم
گفت 40 تومن،اشکان گفت من میدم 38 تومن ...
دیگه از جهان نما اومدیم بیرون و رفتیم یکی یکی مغازه های کفش فروشی انقلاب رو دیدیم ولی چیزی نپسندیدم ... دوس داشتم پاشنه بلند بخرم،چندین ساله من کفش پاشنه بلند نپوشیدم،هرچی خریدم یا اسپرت بود یا عروسکی و بی پاشنه
دیگه چیزی نپسندیدیم ...
قرار بود من به عنوان شیرینی قبولی تو امتحان آرایشگری بهش ذرت مکزیکی بدم ... رفتیم ذرت مکزیکی و سمبوسه خریدیم و وسط نیمکتای چهارباغ نشستیم خوردیم ...
خیلی خوشمزه بود و بسی چسبید
دوباره راهی شدیم ... ولی خب کفشی نپسندیدم ... به اشکان گفتم بیا بریم برات کیف پول بخرم
هی گفت نه،تو که هنوز خرید نکردی و ...
ولی من رفتم داخل یه مغازه و اونم مجبور شد اومد
کیف پولاشو دیدیم و یک عدد کیف پول چرم براش خریدم به عنوان کادوی ولنتاین
بعد بهش گفتم بیا بریم سمت خیابون سپه که کفشاشو ببینیم ...
تو راه مغازه شال فروشی ام بود دیگه اشکان هی گفت بیا بریم برات شال و روسری بخرم
رفتیم داخل،دلم روسری قواره بلند میخواست،دو سه مدلم سر کردم ولی گویا بهم نیمد
هی اشکان میگفت بیا خودتو تو آینه ببین،منم که از اینکار متنفرم که برم مغازه شال فروشی و هی شال سرکنمو خودمو تو آینه ببینم
گفتم با تو اومدم که تو برام بپسندی دیگه ... دیگه روسری خوب و قشنگ که به من بیاد نبود
رفتیم قسمت شال و دو سه مدل شال سرکردم و یکیش مورد پسند واقع شد و خریدیم
دیگه مغازه کفش فروشیای خیابون سپه هم کلی چرخیدیم تا بالاخره یه جفت کفش پسندیدیم و اشکان برام خرید
دستش درد نکنه
حرف میزدیم و قدم زنان رفتیم تا میدون امام
یکم بازار کفش فروشای میدون امام چرخیدیم،دیدم کفشای خودم که خریدم قشنگتره خخخخخ قسمت کفش فروشا رو دوس نداشتم،خلوت بود،یجوری بود
به اشکان گفتم بیا بریم اونطرف که حوضه ( همون دو سه تا عکس که از خودم و اشکان گذاشته بودم کنار حوض،اونجا رو خیلی دوس دارم،بخصوص شبا )
دیگه دوباره یکم کنار حوض عکس گرفتیم،ولی عکس تکی،هرچی بهش میگم خب به یکی بگیم یه عکس 2 نفره ازمون بگیره میگه نععععع
عجباااا
بعدشم رفتیم اون بازارچه که دمش کیسه لیف،سفیدآب و ... هست،این بازارچه رو خیلی دوس داریم،باحاله
دیگه من پریدم یه کیسه لیف خریدم خخخخخ آخه کیسه لیف نداشتم
بعدم تو بازار چرخیدیم،خیلی فضای خوبی بود،شلوغ پلوغ،همه درحال خرید و ...
به اشکان گفتم کیف پول کمه،من باید برات یه چیز دیگم بخرم
گفت نععع همین کیف پولم گرون شد! گفتم نچچچ باید یه چیز دیگه بخری
بعد خب میدونستم حوله حمومی از این کوچیکا داره،گفتم حوله میخوای بخرم؟ گفت ااااه از این حوله ها که باید بپوشیم خوشم نمیاد
یه مدل دیگه بهش نشون دادم،از این حوله های ساده و بزرگ برای حموم،گفتم میخوای؟؟هی گفت نه نمیخواد همون کیف بسه و ...
ولی من حرف گوش نمی کردم ... قیمت گرفتم،بعد قرار شد بچرخیم اگه شلوار خونگی مناسب پیدا کردیم براش بخریم،اگرنه که همون حوله رو بخرم
خب آخه این مدت همه چی براش خریده بودم،ادکلن،کفش،شلوار،کمربند
پیرهنم که تازه خودش خریده بود
دوس داشتم یه چیزایی بخرم که لازم داره ... مثلا کیف پولش دیگه خراب شده بود،برای همین براش خریدم
دیگه چندجا چرخیدیم و شلوار خونگی قیمت کردیم،اشکانم خب از این شلوار خونگی معمولیا نمی پوشه ...
دیگه میرفتیم مغازه های باکلاس شلواراشونو میدیم،( جا برای من مهمه،باید از جاهای باکلاس چیز بخرم خخخ ) اشکان تا قیمتا رو میشنید میگفت گرووونه و منو از مغازه می کشوند بیرون!!
دیگه هی بهش گفتم من باید برات یه چیزی بخرم حالا یا حوله یا شلوار خونگی ...
کاری به پولش نداشته باش،بعدا بابام بهم میده و از این صحبتا
دیگه بالاخره تو یه مغازه یه شلوار خونگی گپ خریدیم ...
بعدم رفتیم قسمت آرایشی فروشیااا و اشکان برای خودش تافت خرید
کلی اون بازارچه گشتیم و کیف کردیم،خیلی مزه داد
بعدم که اومدیم بیرون باز یکم عکس گرفتیم و دیگه ساعت طرفای 20 دقیقه به 8 شب بود
گفتیم تا پیاده بریم و برسیم به رستوران جمشید نیم ساعتی طول میکشه ...
دیگه دوباره قدم زنان از میدون امام دوس داشتنی و خوشگل اومدیم بیرون،سپه رو هم رد کردیم
تو راه در مورد خرج و مخارج حرف میزدیم و ... در مورد یکی از فامیلای مامانش و ...
بالاخره رسیدیم به رستوران،داشتم از خستگی میمردم! 2 کیلومتر پیاده رفته بودیم و برگشته بودیم!! :)))
دیگه من تو رستوران سرمو گذاشتم رو میز تا یکم حالم جا اومد،غذا هم چلوکباب،سالاد،سوپ و نوشابه و دوغ سفارش دادیم
یکم که خوردیم انرژی گرفتم
دیرمون شده بود،ساعت 9 شب از رستوران رفتیم سمت پارکینگ جهان نما
سوار ماشین شدیم و راهی خونه
اشکان گفت بیا بریم شیرینی بخریم برای خونه
هرچی گفتم نمیخواد،گفت نمیشه و ...
دیگه رفتیم داخل یه شیرینی فروشی،ساعتم شده بود 30/21 !! بابامم زنگ زد که کجایید؟
دیگه منو استرس گرفت!! زودی شیرینی تر انتخاب کردیم،پریدیم تو ماشین و رفتیم خونه
ایندفعه دیر شد رفتنمون به خونه،ولی خب خانوادم حرفی نزدن،من همینجوری میترسم و استرس میگیرم!!!
دیگه بهزاد،مینا دانیال،مهدی و مامان بابا بودن ... لباس عوض کردیم و اومدیم نشستیم
منم بشقاب آوردم و شیرینی خوردیم،بعدم خریدا رو بهشون نشون دادیم
و بعد مامانم گفت آقا اشکان اگه میشه فرداشب بریم خونه عمه آرزو یه سری بهشون بزنیم تا شما اینجایید!!
من هنگ بودم،بار خدایا مامان بابام اینو از کجا آوردن!!
گفتم اشکان که میخواد فردا شب ( دوشنبه شب ) بره
گفتن ا ...
مامانم گفت اگه میتونید بمونید که بریم یه سری بهشون بزنیم،بالاخره یه نوع احترامه و ...
اشکان گفت چی بگم،نمیدونم
من که دوس داشتم اشکان بمونه ولی دوس نداشتم بریم خونه عمه برای همین گفتم اشکان اون یکی مغازه رو بسته و اومده،از طرفی چهارشنبه م کلاس داره
بعد اشکان در حالت من من کردن و تفکرگونه ای گفت حالا اشکال نداره کلاسو نرم
دیگه بابام گفت خب نریم خونه عمه،اشکال نداره
منم چون دوس داشتم اشکان بمونه ولی خونه عمه نریم گفتم تا فردا فکراتو بکن
اشکانم گفت بااااشه ...
دیگه چایی خوردیم و حدوده 12 شب نخود نخود هرکس رود اتاق خود برای خواب خخخخخ
قرار بود هم اشکان فکراشو بکنه و ببینه میمونه یا نه و هم قرار بود صبح بریم بچرخیم دوباره :)
بعععله اینم از خاطره ی روز اول