دلمان دیدار یار میخواهد

 

 

شاید تو وبلاگ دوم فعال بشم  

 ادامه بدون رمــ ـــز ...  

اصلا حال و حوصله خونه تکونی ندارم 

یعنی تا وقتی اشکان نیاد حال و حوصله خونه تکونی ندارم! 

اصلا دست و دلم به کار کردن نمیره ...

دوس دارم اشکان بیاد و ازش انرژی بگیرم بعد شروع کنم خونه تکونی کردن 

قرار بود امروز اشکان اصفهان باشه،پیش بنده 

که این قرار کنسل شد و به تعویق افتاد 

میدونم تو اسفند سختشه بیاد اصفهان،ولی خب منم گناه دارم 

چند روز دیگه میشه 1 ماه که ندیدمش ...

اصلا معلوم نیس ایندفعه که بیاد چند روز میمونه،خودش میگه 1 روز 

خب 1 روز خیلی کمه  

اگه بخوام بهش بگم اسفند نیاد و عید بیادش،اونم سختیای خاص خودشو داره   

اول اینکه عایا طاقت میاریم تا عید همو نبینیم؟!

دوم اینکه ما هر شب عید دوره داریم و میریم خونه یکی از فامیل ... از ساعت 8 شب تا 12 الی 1 شب !!

خب ما میخوایم باهم باشیم،بریم بچرخیم،نه که بس بشینیم خونه فامیل  

البته اصلا معلوم نیس ما عید داریم یا نه! 

یه چیزی که قبل اومدن اشکان دوس دارم اینه که میشینیم کلی نقشه میکشیم که کجاها بریم،چیکارا بکنیم،چیا بخریم،حتی نقشه میکشیم که ناهار کجا بریم؟؟چی بخوریم؟شام کجا بریم؟چی بخوریم؟ 

کلا این صحبتا خیلی مزه میده   

اصلا من دوس دارم مثلا 28 یا 29 اسفند اشکان اصفهان باشه،آخه تو روزای آخر سال مردم  یه جنب و جوش لذت بخشی دارن،یه حال و هوای خاصی وجود داره،آدم حال میکنه بره بین مردم و فقط نگاهشون کنه :)) 

کیف میده ما دوتا هم جزیی از جمعیت باشیم

بععععله حالا ببینیم کی میاد و چند روز میمونه :))  

سالای قبل که اشکان نبود و رسمی نبودیم،من میموندم و خریدای عیدم 

مامانم که خب نمیتونست دنبال من راه بیفته و کلی مغازه بچرخه بلکه یه چیزی بپسندم 

برای همین با بابام میرفتیم خرید :))) 

آخی نه حرفی میزد نه غر میزد نه چیزی،کل مغازه ها با من تاب میخورد تا یه چی بخرم،نظرم میداد :)) 

بعععععععله ... 

دیشبم مامان اشکان تلفن زد خونمون و اول با من و بعد با مامانم صحبت کرد :) 

دستش طلا  

دیگه همیناااا :))