وای خدا باید از امروز باز برم آرایشگاه
اصلا حالشو ندارم
ادامه بدون رمـــــــــز ...
ما تاسوعا عاشوراها میریم خونه خالم و حتی شبم اونجا میخوابیم!
تاسوعاها خالم به فامیل ناهار نذری میده و در نتیجه همه ی فامیل خونه خاله ایم
دیگه صبح تاسوعا ساعت 11 صبح با عروسا راهی خونه خاله شدیم وقتی رسیدیم جز اولین ها بودیم و فهمیدیم که بله عروس و دامادم هستن یعنی امید و خانومش!
خب دوس داشتم باشن و مریم جوووووون رو بدون گریم ببینمش و هم اینکه عروسا هم دوس داشتن عروس خوشگلو ببینن! چون قبلش هی امید میگفت من زن خیلی خوشگل میخوام الان همه کنجکاون ببیننش
دیگه وارد شدیم با زن دایی و مریم جوووووون دست دادیم.خیلی خوب و خوش برخورده
با خالم دست دادم گفت تازه داشتم میگفتم آرزوام دیگه باید بره کرج و ...
مریم جووووون پرسید شوهرت کرجیه؟گفتم آره ... گفت آخی عزیزم
مامانم گفت خودش خواست به کرج شوهر کنه! زن داییمم گفت خب اونو دوس داشته که بهش بله گفته.مهم اینه خوشبخت باشه و طرفو دوس داشته باشه ... شما راضی بودید همین اصفهان با یکی که دوسش نداره ازدواج کنه؟؟ و ...
عروسم سرتاپاش مشکی بود با لاک قرمز ... سبزه ی تنده ولی مثلا تفاوتی با شب جاخالی که رفته بود آرایشگاه نداشت
دیدید بعضی عروسا کلی گریم میکنن و عوض میشن؟فرداش اصلا آدم نمی شناستش! ولی این اونجور نبود و زیاد تفاوتی نداشت
یکم بودن و دیگه رفتن چون جای دیگه دعوت داشتن
اصلا وقت نشد این دو روز نظر الهام و مینا رو درباره عروس بپرسم!
ظهرم 50 نفر بودیم ناهارم بادمجون و مرغ بود
بعد ناهارم که دسته اومدو بهنام بهزاد گوسفند نذر داشتن که کشتن
ولی گوشتشو میدن به نیازمندای واقعی نه به فامیل
بنظرم درستشم همینه اگه قرار به کار خیر باشه بهتره برسه به دست نیازمندای واقعی نه فامیل
سرشب دخترخالم گفت میاین کمک ما؟؟ گفتیم چه کمکی؟؟ گفت منو ایمان نذر نون و پنیرو سبزی داریم میخوایم بگیریم
گفتیم باااشه و دیگه مسجد رفتن کنسل شد
واااای که چقدر بچه ها شیطونی میکردن!علی دانیال و ...
ساعت 9 شب بود که گفتن بریم تو اتاق و درست کنیم ... من الهام مینا مامانم دخترخالم ایمان و زنش
7 نفر بودیم ... یکی نون باگت رو باز میکرد و توشو تمیز میکرد،یکی پنیر میذاشت،یکی سبزی،یکی میذاشت تو ترق و یکی چسب میزد
به ایمان گفتیم چندتا نونه؟؟ گفت 700 تا!!
گفتیم 700 تا؟! چرا؟؟ گفت هویجوری!!
گفتیم صدتا دویست تا کی 700 تا نذر میکنه!؟
خله بوخوداااا ... بعدم در حین کار خیر غیبتم میکردیم خخخ یعنی ایمان گفت بیاین غیبت کنیم
دیگه بهترین موردو انتخاب کردیم یعنی امید و زنش
بعد بهشون میگم حالا امید تموم شد سال دیگه غیبت کیو میکنید؟؟ایمان گفت غیبت تو روووو
گفتم خیلی بیشعوری
دیگه ایمان از اشکان و رشته ش،خانوادش و ... پرسید
کلی خسته شده بودیم دیگه من نمی کشیدم همون جا دراز کشیدم و گفتم به اشکان اس بدم که 4 تاکلمه حرف بزنیم
بعد ایمان میگه خره گوشیتو عوض کن و اندروید بخراینجور که هی بخواین اس بدید کلی خرجتون میشه
بلا فهمید دارم با اشکان حرف میزنم
10 دیقه با اشکان اس دادیم و بعد دوباره پاشدم جهت کار
نمیدونم من چطوری شدم که هی همه بهم میگن تو هپروتی!حواست پیش اشکانه!تو باغ نیستی و ... خخخخ اون شبم هی بهم میگفتن
ایمان میگفت تو حالت خیلی خرابه پاشو نمیخواد کار کنی
اوووووووووووف تموم بشو نبود آی به ایمان چیز گفتیم! گفتیم بمیری با این نذر کردنت و ... یعنی رسما پدرمون دراومد
بعد مامان دید دانیال شیطونی و اذیت میکنه گفت شب بریم خونه بهنام بخوابیم ( خخخخخ خونه خودمون نمی رفتیم )
خالم پیره و مامان گفت اذیت میشه و ...
مینا گفت مامان اگه شما میخواین برید من نمیام!!
مامان گفت نه دیگه توام بیا
باز این عروس چش سفید گفت نه من اینجا میمونم شما برید
یعنی من دلم میخواست همون موقع با کف گیر بزنم تو سر مینا! یا تو سرخودم اصلا نمی فهمید که ما داریم بخاطر دانیال و شیطونیاش میگیم بریم! بعدشم اون خاله منه و خواهر مامان! ما باید بمونیم نه مینا
کی دیده عروس بره خونه خاله شوهر بخوابه؟! اصلا گاهی اوقات مخ این مینا نم میکشه و حتی گاهی تارعنکبوت میگیره! از بس بلا استفاده گذاشته!
منم دیگه اون روی سگیم بالا اومد گفتم ما داریم بخاطر دانیال و تو میگیم بریم خونه بهنام!!
من اصولا حرف نمیزنم ولی وقتی ام قاطی کنم یه چی میگم دیگه
دیگه دخترخاله ها گفتن نه اشکال نداره و ... ولی در عجبم از عقل مینا
والا ما تا دیدیم عروسا همش خونه مامانشونن حالا عروسای ما برعکسن و همش با ما هستن
این اشکال نداره و خیلیم خوبه ولی کاش دیگه حرص نمیدادن و چرتو پرت نمیگفتن!!
الهام اصلا حرص نمیده و خیلی فهمیده و خانومانه رفتار میکنه ولی این مینای چش سفید بعضی وقتا حرص میده! بعضی چیزا رو درک نمیکنه!
آخه یکی باید بهش بگه تو رو به واسطه ی مامان خونه خاله دعوت کردن!بعد میگی شما برید من اینجا میمونم!!!
بگذریم فشار خونم رفت بالا خخخخ
تا ساعت 1 شب نون و پنیر گرفتن طول کشید و خیلی خسته شدیم!
بعد دارم کرم شب میزنم ایمان میگه کی نصفه شب پن کک میزنه؟! میگم خره این پن ککه؟! خله بخدا
روز عاشورام که باز خونه خاله بودیم ... هی سراغ اشکانو میگرفتن یا عکسشو میخواستن که بنده تو گوشیم ندارم
گفتیم فعلا بمونید تو خماری خخخخخ
از بعدازظهر بی قراریم شروع شد و دلم میخواست برگردم خونه
اس دادم به اشکان و نوشتم : دلم میخواد بیام خونه پیشت
جواب داد : آره منم
خب زندگیمون مختل شده بود مثلا تاسوعا من شاید در کل نیم ساعت با اشکان اسی و تلفنی حرف زدم
در حالت عادی بیشتر باهمیم،باهم میخوابیم و ...
خلاصه کلی دلتنگ برگشتن به خونه بودیم
عاشورا شب برگشتیم به منزل
آخییییییییییش الان بیشتر قدر باهم بودنمونو میدونیم