ادامه بدون رمـــ ـــز ...
4 روز گذشت،الان که اومدم میخوام بصورت کلی این 4 روزو تعریف کنم و بنویسم
قرار بود اشکان و مامانش بیان اصفهان برای انجام یه سری کارای عقد
جمعه تند تند داشتم اتاق بالا رو تمیز میکردم،جارو میکشیدم و ... که یدفعه حالم بد شد و همون وسط کنار جارو برقی ولو شدم و دراز کشیدم!!
استارت مریضی زده شد و هی به مرور حالم بدو بدتر شد
سردرد شدید،بدن درد،گلو درد
از طرفی چون قرار بود شنبه بریم آزمایش خون و اعتیاد،میترسیدم قرص استامینوفن بخورم!
دم غروب حالم دیگه خیلی بد شده بود،در حدی که مامان گفت خوبه زنگ بزنیم خونه اشکان اینا و بگیم دو سه روز دیگه بیان
گفتم نه نمیخواد ... ترجیح دادم برم دکتر تا سرپا بشم
رفتیم بیمارستان،دکتر برام پنی سیلین و دیکلوفناک نوشت ... آمپولا رو که زدم و اومدم خونه 1 ساعت بعدش از دردم کم شده بود و تونستم از جام بلند بشم
دیگه یکم دیگه کار کردم،رفتم حموم و ...
شنبه صبح زود با بابا رفتیم دنبال اشکان و مامانش
مامانشو دوس دارم،خیلی خوش اخلاق و خنده روئه :)))
بعد از خوردن صبحونه،طرفای 8 من و اشکان دوتایی راهی محضر و بعد آزمایشگاه شدیم
تو محضر گفتن فکر نکنیم به آزمایشگاه برسید ولی تند برید تا 9 بیشتر آزمایش نمی گیرن
ساعت یه ربع به 9 بود،انقدر اشکان تند رفت که نگووووو
منو سریع پیاده کرد تا برم نوبت بگیرم و خودش رفت ماشینو پارک کنه ...
وقتی رسیدم طرف گفت تازه الان اومدید برای آزمایش؟؟ آخه ساعت از 9 گذشته بود!!
گفتم آره،مسافر بودن،تازه رسیدن ... گفت برو صندوق
کلی خوشحال شدم و خیالم راحت شد که میشه آزمایش بدیم ... اونجام طرف میخواست گیر بده به عکس من!! خب عکسم مال اوایل دانشگاه بود و الان نسبت به اون دوره خیلی تغییر کردم
بهش گفتم تو رو خدا گیر ندید،بذارید بریم آزمایش ... دیگه گفت باشه.
بعد که اشکان رفت دنبال کارا،گفته بودن همون آزمایش قبلی قبوله!!
فقط گفتن باید دوباره آزمایش اعتیاد بدیم و کلاس بریم که قرار شد فرداش بریم
بعد از آزمایشگاه رفتیم بازار هنر که سرویس و حلقه ببینیم :)))
هرچی که می پسندیدیم و میرفتیم قیمت میکردیم گرون بود!! یکیش بود 38 میلیون!! یکیش 17 میلیون!!
هرچی میپسندیدیم برلیان بود خخخخخخخ
بازار هنر که چیزی گیرمون نیمد،رفتیم خیابون وحید
اونجام همه طلافروشیا رو گشتیم تا بالاخره سه چهارتا با قیمت مناسب پسندیدیم
قرار شد عصر با خانواده ها بریم برای خرید ... اومدیم خونه،ناهار خوردیم و یکم استراحت کردیم و عصر با کل خانواده رفتیم برای خرید طلا!
میدونستم عروسا هم دوس دارن بیان،بخصوص مینا که یدفعه از دهنش پرید و گفت خیلی دوس دارم بیام برای خرید طلا :)))
دیگه منم بهشون گفتم که بیان،اشکال نداشت شلوغ باشه،اینا همش یه باره
سرویس خریدیم،بعدم خب ما همش دنبال سرویس بودیم و اونقدرا دنبال حلقه نبودیم
دیگه دوباره همه طلافروشیا رو چرخیدیم برای انتخاب حلقه ... حلقه هامونم ست شد
بعدم رفتیم چهارباغ بالا برای کت شلوار
اووووووووخی اولین بار که اشکان رفت و کت شلوار پرو کرد،تا دیدمش یه لبخند گنده زدم و گفتم آآآخی :)))
بماند که مامانشم چقدر ذوقشو میکرد خخخخخخخخ
برای اشکان کت شلوار،پیرهن و کراوات خریدیم
بهزادم برای خودش کت شلوار خرید
بعدم خسته و کوفته راهی خونه شدیم
یکشنبه ساعت 7 صبح رفتیم آزمایش اعتیاد دادیم و بعد کلاس
من فکرکردم کلاسا مختلطه! ولی جدا بود و خورد تو ذوقم خخخ
از 8 بود تا طرفای 30/11
کلاس اول خیلی کسل کننده بود ولی کلاس دوم خیلی باحال بود و شیرین
بعدم اسم اونایی که پسره کم خونی داشت و باید دختره هم آزمایش خون میدادو خوندن
با اینکه میدونستم اشکان کم خونی نداره ولی بازم قلبم تند تند میزد
4 نفر بودن که باید خون میدادن ... بعد کلاس دومم رفتم واکسن کزاز زدم
و دیگه طرفای 12 کلاس تموم شد
تو راه برگشت از آزمایشگاه دلخوری پیش اومد بینمون،باهم قهر کردیم،منم وقتی دیدم اشکان محل نمیده بغض کردم و گریه م گرفت
هووووووووم،گفتم بیا بریم پارک تا حالمون خوب بشه و بعد بریم خونه
گفت حوصلشو ندارم،خستم !!!
بعدم که رفت بره پارک ولی من دیگه سگ شده بودم و گفتم نمیام پارک!
باز اون عصبی شد!
رفتیم خونه،ناهار خوردیم و یکم استراحت کردیم ... عصر مامانش اومد پایین،منم دیدم اشکان بالا تنهاس،منم رفتم بالا
وقتی اون اقدامی برای آشتی کردن نمی کرد،منم که نمیخواستم بیرون رفتن و خرید کوفتمون بشه،اقدام کردم برای آشتی
دیگه با هم آشتی کردیم و عصری رفتیم که بریم برای خرید آینه شمعدون و قرآن
من + اشکان + بابام + مامان اشکان
گفتیم اول بریم سبزه میدون! ووووووووووو چقدرم فروشنده ها گیر بودن!
هرجا میرفتیم من چیزی نمی پسندیدم!! بعد فروشنده ها میگفتن خانوم آینه شمعدون همیناس،این همه آینه شمعدون نشونت دادیم،پس شما چی میخوای دیگه؟؟
میگفتم چیز خاصی مد نظرم نیس،یه چیزی باشه که قشنگ و شیک باشه ... ولی دیگه با حرفای این فروشنده ها داشتم به خودم شک میکردم و فکرکردم حتما ایراد از منه و سلیقه ی من!!
به اشکان میگفتم بیا کفشا رو هم ببینیم بلکه یه چیزی پسندیدیم و خریدیم
اشکان خندیدو گفت من که میدونم تو از اینجا چیزی نمیخری خخخخ
رفتیم قرآن و جا قرآنی خریدیم و قرار شد بریم خیابون فروغی
رفتیم اونجا،آینه شمعدونا خیلی شیک و قشنگ بودن نسبت به سبزه میدون!!
دیگه اونجا یه آینه شمعدون پسندیدیم و خریدیم
روز سومم که باشه دوشنبه،من و اشکان دوتایی رفتیم محضر و وقت گرفتیم برای عقد
بعدم رفتیم پاساژ افتخار برای خرید کفش
دیگه به حساب پدر محترم،یه جفت کفش برای اشکان خریدیم
اشکانم یه جفت کفش برای من خرید
اینا شد خریدای عقد ما ... بعععععله
فقط روز سوم ناهار تنها بودیم و بیرون خوردیم
بعد ناهارم رفتیم یکم تو پارک نشستیم و بعد راهی خونه شدیم
خب ایندفعه بالاخره تونستم این 3 روزو کلی بنویسم :)