زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

مهمونی در کرج

 

ادامه بدون رمـــ ـــز ... 

 

 

چهارشنبه ساعت 10 صبح بلیط داشتم برای کرج

اولین بار بود که قرار بود تنهایی برم کرج

بابا رسوندم ترمینال،سوار اتوبوس شدم و راهی کرج شدم

قرار بود ساعت 3.30 برسیم کرج ولی تو راه ماشین خراب شد،از اون طرفم راننده برای پونصد جا مسافر داشت ... فرودگاه امام،بعدم کل کرج چرخیدیم و همه جا رو به لطف راننده دیدم! از رباط کریم بگیر تا شهریار و بعدم فردیس

اوخی فردیس خیلی برام جالب بود و همش یاد آوا بودم

با دو ساعتو ربع تاخیر ساعت 5.45 رسیدیم ترمینال کرج!

اشکان که ظهر رفته بود تهران دانشگاه و نبودش ... بخاطر همین مامان و محمد پسردایی اشکان اومده بودن ترمینال دنبالم ... محمدو چندساله میشناسم ... این چندسال بارها با اشکان اومد اصفهان ...

خلاصه طرفای 6.15 رسیدیم خونه،5 دیقه بعدم اشکان اومد،رفتم دم در استقبالش ... سلام کردیم و دست دادیم ... فندق من

یکم غذا خوردم و چون حسابی خسته و داغون بودم رفتم یکساعتی خوابیدم تا خوب بشم

قرار بود شب با محمد و دوستای اشکان بریم بیرون

وقتی بیدار شدم شروع کردم به آماده شدن،اشکانم لب تخت نشسته بود و نگاه میکرد

 طرفای 9 شب رفتیم بیرون ... من،اشکان،محمد،وحید،علیرضا،پیمان ... 6 تایی رفتیم سفره خونه،بعدشم رفتیم رستوران ... خوب بود خوش گذشت

12.30 نصفه شب خسته و کوفته رسیدیم خونه و بیهوش شدیم

این از چهارشنبه ...

پنج شنبه م که قرار بود مهمونی باشه ... بجورایی مثل عقد 

صبح رفتم حموم،اشکانم رفت مغازه ... دیگه منم یکم کمکشون کردم،میزو صندلی کرایه کرده بودن که با شقایق و شبنم آوردیم بالا ... کلم شستم،با شبنم سالاد خورد کردیم و ...

مامان و دایی ام مشغول میوه خریدن و غذا پختن بودن

اشکانم قرار بود بعد مغازه بره سوسیس،خیارشور و ... بخره

دیگه وقتی که اومد ناهار خوردیم،ظرفا رو شستیم و قرار شد شبنم منو آرایش کنه ...

ضدآفتاب زدیم! پن کک زدیم،سایه ی کمرنگ،خط چشم زیر چشم و پشت چشم ... ریمل،رژگونه و رژ ... بعدم دخترداییای اشکان اومدن قسمت جلوی موهامو بافت زدن و یه طرفشو بابیلیس کردن ... پشتمم همینجوری یکم بابیلیس کشیدن ... بیشتر رو قسمت جلو کار کردن چون قرار بود شال سر کنم

 موهام که درست شد لباس مجلسی ای که از اصفهان خریده بودمو با کفشای عقدم پوشیدم،یه کت کوچولوی نیم تنه ی جلو بازم روش پوشیدم و دیگه آماده بودم

اشکان و محمدم رفته بودن یخ خریده بودن و اومدن ... اشکان وقتی دیدم یه لبخند گنده بر لب داشت ... گفتم خوبم؟ لباسم قشنگه؟ گفت بلی

اشکانم لباس پوشید و دیگه طرفای 5 بود که مهمونا یکی یکی اومدن ... عمه ها و شوهر عمه هاش،پسرعمش با زن و بچه هاش،عموش اینا با دخترا و داماداش،داییا و خانواده هاشون و دوستای اشکان یعنی وحید علیرضا و سامان،دوستای مامان و شبنم

کلا 40 الی 50 نفر بودیم ... اولش خب معذب بودم چون همشون غریبه بودن و شناختی از هم نداشتیم،نگاه هام که روم بود خب آدم معذب میشه دیگه ... 

بعدم که آهنگ گذاشتن و بزن و برقص شروع شد ... شقایق شبنم،دخترعموها و دوستای اشکان میرقصیدن

خب بعدم با اشکان قهر کردم،خب بخاطر فک و فامیلش باهاش قهر کردم خخخخخخخ

خلو چلم خودتونید بی تربیتاااا

اشکانم فهمید خب،میشناستم دیگه،میدونه غیرتی ام خخخخخخ

خلاصه که بعد باهاش آشتی کردم ... 

اشکانم پاشد با دوستاش رقصید،بلا یه رقصی میکنه هاااا،منم نشسته بودم نگاش میکردم و ذوقشو میکردم که به ناگه مامان اومد گفت آرزو توام پاشو برقص میخوان بهت شاباش بدن

آقا من مونده بودم چیکار کنم ... از طرفی رقص بلد نیستم از طرفی ام باید جلو این همه مرد و پسر میرقصیدم که من تاحالا در طول عمرم نشده از اینکارا بکنم ... حتی روز عقد که بعد تالار رفتیم باغ،من نرقصیدم

خلاصه از من انکار از اون اصرار ... آخرم دیدم خیلی اصرار میکنه نتونستم دیگه نه بگم ... تا پاشدم دیگه کلی سرو صدا کردن و دست زدن خخخخ

دیگه هیچی دیگه با اشکان یکم رقصیدم و شاباش گرفتم خخخخخ 

دو دیقه رقصیدم و نشستم ... وووووییی منو رقص؟اونم تو جمع مختلط؟ خخخخ

البته با همون شال و کت رقصیدم

 طرفای 10 شب میز شامو چیدن که بصورت سلف سرویس هرکی هرچی میخواد برداره بخوره

دو سه مدل ژله،سالاد،برنجو مرغ،کشک بادمجون،سوسیس بندری و خورشت

منو اشکان گفتیم بعد بریم سرمیز غذا بکشیم که دیگه دخترعموهاش گفتن شما اول برید تا ما هم بیایم

این شد که منو اشکانم پاشدیم رفتیم سر میز و غذا کشیدیم ... شقایق ازمون فیلمبرداری میکرد

غذا رو که خوردیم،دوباره آهنگ گذاشتن و باز بزن و برقص شروع شد و دوستای اشکان اومدن وسط و شروع کردن به رقصیدن

یکم بعدم اشکانو بلند کردن که برقصه ... آقا باز مامان اشکان اومد گفت پاشو برقص میخوان بهت شاباش بدن خخخخخخ دیگه بلندم کردن و باز منو اشکان وسط میرقصیدیم و دوستای اشکان + شقایق شبنم و ... دورمون دست میزدن و میچرخیدن

باز یکم شاباش گرفتیم و نشستیم خخخخ

یه بارم شقایق اومد بلندم کرد

دوباره ده دیقه بعد نوه عمه اشکان یعنی ماهدیس اومد دستمو گرفت گفت پاشو!!

حالا من قبلش بخاطر همین ماهدیس با اشکان قهر کرده بودم و تو دلم ازش بدم میومد!!

یه دختر 24 ساله ی مو دکلره کرده ... که خب همش اون وسط میرقصید و منو غیرتی میکرد

دختر صورت گرد با موهای کوتاه ... چهره ش بامزه س

خلاصه که بهش گفتم من که رقصیدن بلد نیستم ... گفت همینجوری یکم دستاتو تکون بده،کاری نداره ( کلا نمیتونستم مقاومت کنم! )

دیگه بلندم کرد و باز با اشکان یکم رقصیدیم! شقایق شبنم ماهدیس و ... هم دورمون میچرخیدن

بعد که نشستم داشتم از گرما میپختم برای همین با دست داشتم خودمو باد میزدم که همین ماهدیس روبروم نشسته بود و دید،گفت گرمته؟؟ گفتم آره خیلی

بادبزنی که دستش بودو داد بهم ... حالا من تا مدت زمانی پیش ازش بدم میومدااااا،بعد حالا بلندم کردم رقصیدم،بادبزنشو بهم داد و ... خلاصه که با این الطافش اندکی از خصومتم کاسته شد خخخخخ

دوست شبنم بهم گفت خیلی خوشگلی! گفتم مرررسی :)

بعدم دیدم عروس عمه ی اشکان،یعنی مامان ماهدیس داشت به مامان اشکان میگفت عروستون خوشگله،خوشبخت بشن ... شکلک ذوق مرگ خخخخخخخخ

مامان بابای ماهدیس یه رقص دو نفره ای کردناااا

از لباسمم راضی بودم،خوشگله اشکانم بهم گفت لباست خوشگله :))

طرفای 11 اینا بود که دیگه مهمونا یکی یکی خدافظی کردن و رفتن

خسته ی خسته بودم ... 5 کجا 11 کجا

اشکان که به قدری خسته بود که رو مبل خوابش برد!

دیگه منم لباسمو درآوردم،آرایشمو پاک کردم،رختخوابا رو انداختم و اشکانو بیدار کردم اومد سرجاش خوابید و بیهوش شد

بعععععله اینم از این خاطره

الانم کرجم،خونه اشکان اینا ... اشکان رفته مغازه،من معمولا عصرا باهاش میرم

دیگه همیناااا