زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

این چند روز

 

 

 

ادامه بدون رمز ... 

 

 

سه شنبه که قرار بود ساعت 4 مهمونا بیان

آرایش کردم،همون پیرهن کوتاه سفیده رو با جوراب شلواری رنگ پا پوشیدم ... البته از رنگ جوراب شلواری زیاد راضی نبودم چون تیره بود و به اصطلاح برنزه بود ...

ساعت 4/30 شد ولی هنوز مهمونا نیمده بودن ... زنگ زدم به اشکان گفتم بیا خونه کلید ماشینو بگیر که با ماشین بری مغازه ...

بعد گفتم خب یعنی دوس دارم بیای خونه منو ببینی خخخخخخخ

گفت بااااشه میام

دیگه بعد تلفن با شقایق و شبنم یکم عکس گرفتیم تا بالاخره یه ربع به 5 مهمونا اومدن

دیگه با یکی یکیشون دست دادم و روبوسی کردم

محض ورود ازم تعریف کردن!! تا دیدن منو،گفتن به به چه عروس خوشگلی!

حالا جدا از این تعریف،واکنش مامان و شقایق نسبت به این حرفا برام جالب بود :)))

مامان و شقایق کلی ذوق کردن و خوشحال شدن و یه لبخند گنده نشون از رضایت بر لب داشتن خخخخ

یعنی انقدری که اینا ذوق کردن و خوشحال شدن من ذوق نکردم

جالب بود برای همین دوس داشتم بنویسم :)))

دیگه رفتن لباس عوض کردن و نشستن ... یکم بعد آهنگ گذاشتن و شقایق،دختردایی،زندایی و ... رقصیدن

یدفعه زنگ خونه زده شد،و فهمیدیم که بععله اشکان اومده

شقایق گفت اگه میتونی یه جور ردش کن بره ...

گفتم باشه،اومده کلید ماشینو بگیره و بره مغازه

گفت آهان ...

در ورودی رو باز کردم و منتظر بودم که اشکان بیاد و منو ببینه :)))

تا اومد،نه سلامی نه علیکی،فقط گفت ووووووووووووو

دیگه سلام کردیم،کلید ماشینو بهش دادم،اونم یه نگاه سراسری دیگه کردو رفت

منم از درون خر ذوق بودم،خب اولین بار بود اشکان منو با این مدل لباس و تیپ میدید،بعدم که هنوز نرسیده گفت ووووووووووو،خب خوشحال بودم و ذوق زده بودم که خوشش اومده :)))

خلاصه دوباره رفتم پیش مهمونا نشستم،بزن و برقص که به راه بود،یه پاکتم هدیه دادن که بعد متوجه شدیم 300 تومنه

عصرونه هم الویه و دلمه بود ... وووووووووووووووویی من دل تو دلم نبود که اینا برن و من بدو بدو برم پیش اشکان ...

شدیدا بی قرار و دلتنگ شده بودم ... حالا مگه اینا میرفتن!

بالاخره طرفای 7 بود که رفتن ... دیگه طاقت نداشتم که پیش زندایی و دخترداییا بمونم،لباس پوشیدم و رفتم که برم پیش آقای یار

 اول رفتم اون یکی مغازه پیش شبنم ... آخه شبنم کامل تو مهمونی نبود،یکم بود و بعد رفت مغازه ...

دوست شبنمم بود،دیگه شبنم منو معرفی کرد،گفت آرزو عروسمونه ...

اونم گفت وای عزیزم،خیلی دوس داشتم ببینمت،بذار ببوسمت و از این صحبتا ...

5 دیقه پیش شبنم بودم و بعد برای اولین بار تنهایی راهی خیابونای کرج شدم ... دوتا تاکسی سوار شدم تا رسیدم خیابون اصلی و پاساژ

رفتم پیش اشکان ... نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم که یدفعه گفت با اون لباست و اخم کرد!

گفتم ا چرا؟؟ مگه چش بود ؟؟

گفت اون چی بود پوشیده بودی،سکسی بود!

گفتم خب همه خانوم بودن ... گفت خب باشن،دلیل نمیشه که ... از این لباسا فقط باید برای من بپوشی :)))

گفتم ا من فکرکردم خوشت اومده که در نگاه اول گفتی وووووووووووو

گفت نخیر ... لباس و تیپت خیلی قشنگ و خوب بود،خوشمم اومد،ولی خوشم نیمد تو اون مهمونی این لباسو اونم با جوراب شلواری رنگ پا پوشیده بودی :)))

الـــهـــی

خب آخه خیلی کوتاه بود،حق داشت خخخخخخخ

خلاصه اینم از مهمونی سه شنبه و نظر آآآآآآآقا :)))

چهارشنبم که با وحید و الهام 4 تایی رفتیم طرفای عظیمیه پارک ایران زمین،اونجا یکم نشستیم،عکس گرفتیم ... بعدم رفتیم معجون خوردیم و بعد رفتیم سفره خونه

توی سفره خونه یه بحثی پیش اومد که خب من یکم ناراحت شدم و رفتم تو خودم

اشکانم خب فهمید دیگه ...

دیگه این شد که یکم بینمون کدورت و ناراحتی پیش اومد ... بعد سفره خونه 4 تایی رفتیم سمت مغازه و پاساژ

وحید و الهام نیم ساعتی بودن و بعد رفتن

من موندم و اشکان و اون کدورت و ناراحتی ...

دیگه یکم حرف زدیم،قهر کردیم!!! و بعد آشتی کردیم

بعد که آشتی کردیم دور از چشم بقیه و مردم تو مغازه کلی همو بوس کردیم :)))

بوسه های بعد قهرو آشتی کلی میچسبه و مزه میده :)))

شبم که با مامان،بابا،شقایق و شبنم رفتیم بیرون شام خوردیم

اینم از چهارشنبه ...

امروزم که باشه پنج شنبه ساعت 12 با وحید و الهام 4 تایی راهی جاده چالوس شدیم.شکلک ذووووق

خب ما کلا خانوادگی اهل مسافرت نیستیم و یادم نمیاد کی جاده چالوسو دیده بودم!! فکرکنم 8 سالی بود جاده چالوسو ندیده بودم و خب چیز زیادی ازش یادم نبود

دیگه به پیشنهاد من امروز راهی جاده چالوس شدیم

سری اول که اومده بودم کرج و برای اولین بار با وحید و الهام رفتیم باغ فاتح،مهستان و ... من رفتم عقب نشستم و وحید جلو نشست

ولی خب از اونجایی که دوس داشتم پیش اشکان باشم،از طرفی ام بنظرم اومد که وحید و الهامم دوس دارن حتی تو ماشینم کنار هم باشن،دیگه این شد که این دو بار من جلو مینشستم پیش اشکان ... وحید و الهامم عقب بودن

خب اونام این دو سه ساعتی که باهمن دوس دارن کنار هم باشن و نهایت استفاده رو ببرن

خلاصه 4 تایی راهی جاده چالوس شدیم ... چقدر هوا خنک و دلچسب بود،و چقدر قشنگ بود

کلی ذوق ذوقی بودم که رفتیم جاده چالوس :)))

دیگه یه جا پیاده شدیم و رفتیم پایین کنار رودخونه ... یه تخت مناسب پیدا کردیم نشستیم،دیگه با اشکان یکم از هم عکس گرفتیم

یه کوچولو اشکان آب بهم پاشید و باز رفتیم رو تخت نشستیم و وحیدو اشکان مشغول قلیون کشیدن شدن ...

دیگه دوباره منو الهام دیدیم اونا مشغولن،پاشدیم یکم از همدیگه عکس گرفتیم

بعدم عکسای زوجی و دو نفره گرفتیم ...

وقتایی که اشکان دستشو میندازه دور شونم خیلی خوشم میاد و دوس دارم :)) که رو تخت که نشسته بودیم چند بار اینکارو انجام داد :))

طرفای 2 منو اشکان دوتایی رفتیم که هم ناهار سفارش بدیم هم بریم دستشویی

تو راه که داشتیم میرفتیم بهش میگم باهات اومدم که این دوتا یکم باهم تنها باشن،الان وحید از موقعیت استفاده میکنه و الهامو 4 تا ماچ میکنه خخخخخخخخ اشکان به حرفم خندید :))

گفتم خب راست میگم دیگه،بالاخره دوس دارن یکمم باهم تنها باشن ...

ناهارم کوبیده و جوجه سفارش دادیم با سالاد،ماست موسیر و نوشابه ...

10 دیقه ای تنهاشون گذاشتیم و باز اومدیم پیششون خخخخخ

البته الهام و وحید همش تو بغل همن :))))))))) خخخخ

ناهارو خوردیم،10 دیقه ای 4 تایی دراز کشیدیم و صحبت کردیم،طبیعتو دیدیم و طرفای 3 راهی کرج شدیم

همین که سوار ماشین شدیم بارون شروع شد!!

تو راهم که هم بارون بود،هم صدای ضبطو زیاد کرده بودیم،کلی خوب بود و خوش گذشت

عکس از ناهار،طبیعت و ... گرفتم ولی عکسا تو گوشی اشکانه،اشکانم که الان نیستش و مغازه س :|

یه بار دیگه عکسا رو میذارم جهت یادگاری ...

امشبم که برای ساعت 12 شب بلیط داریم برای اصفهان

ان شاالله جمعه صبح زود ( فردا ) میرسیم اصفهان،و بعد شبش دوباره اشکان تنها برمیگرده کرج

 مانتوام که دیگه نرفتیم دنبالش و نخریدم :|

فقط از کرج همون دوتا شلوار لی رو خریدم ...

اینم از این چند روز