ادامه بدون رمز ...
پنج شنبه عصر رسیدیم کرج و خونه اشکان اینا
شام قورمه سبزی،فسنجون و زرشک پلو با مرغ بود
شبم خونه اشکان اینا خوابیدیم
جمعه صبحم بردیمشون کرج چرخوندیمشون ... قصد داشتیم ببریمشون باغ فاتح گفتن نه بریم مرکز خرید
این شد که رفتیم مهستان ... بعدم با ماشین یه دور طرفای عظیمیه زدیم و برگشتیم خونه
ناهار که چلوکباب از بیرون گرفتنو خوردیم و دیگه طرفای 3 خدافظی کردن که راهی اصفهان بشن ... اون لحظه خیلی دلم گرفت و ناراحت بودم
بعد که اومدیم بالا کلی دلم گرفته بود و بغض داشتم
دیگه یکم اشک ریختم تا بلکه بهتر بشم ... خوبیش این بود که اشکان درکم میکرد و کنارم بود
بعدم خب عصرای جمعه کلا دلگیر هست دیگه این موضوعم دلگیرترش کرد
بعدم خدا رو شکر زن داییاش اومدن و سرم گرم شدو بهتر شدم
طرفای 8 رفتم مغازه پیش اشکان
ولی خب از جمعه تا حالا خیلی خوب نیستم،بعضی اوقات تپش قلب دارم
امروز که اشکان و شقایق فشارمو میگرفتن 9 رو 6 بود
دیگه یکساعت پیش قبل اینکه بیایم مغازه رفتیم رستاخیز دکتر
یه دکتر پیر و کراوات زده بود
گفت مشکلت چیه؟ گفتم تپش قلب دارم و فشارم میوفته ...
گفتم سابقه دارم ولی خب الان قرصام همراهم نیس و مسافرم
نبضمو گرفت یکم ضربان قلبم بالا بود،فشارمو گرفت که خب پایین بود
گفت تیرویید داری؟ گفتم نه ... گفت تا حالا آزمایش تیرویید دادی؟ گفتم نه
بعد نمیدونم چرا نظرش جلب شده بود به وزنم و هی سوال میپرسید که اشتهات خوبه؟تا حالا شده ناگهانی وزن کم کنی؟
گفتم آره ... بعد یادم اومد اون سال بخاطر وزن زیادی که کم کرده بودم یه سری کامل آزمایش خون و تیرویید اینا دادم ... بهش گفتم آزمایش تیرویید دادم و سالم
دیگه گفتم ما یکم ژنتیکی لاغریم ... بعد گفتم فکرکنم عصبیه ...گفت چطور؟ دیگه گفتم مامانم اینا جمعه کرج بودن و رفتن و ...
گفت به خانوادت وابسته ای؟ گفتم اوهوم خب اولشه که دارم ازشون جدا میشم
بعد یهو گفت اصفهانو خیلی دوس دارم،بهترین خاطرات و لحظات خوب زندگیم مال اصفهانه ...
دیگه برام دارو نوشت و یه سری آزمایش که گفت اگه خوب نشدم آزمایشا رو انجام بدم
بعد که از مطب اومدیم بیرون به اشکان میگم خب این از کجا فهمید من اصفهانی ام؟لهجه دارم؟ گفت آری خخخخخ
آخرش آدم یه ته لهجه داره دیگه ...
بعععله ...
الانم که با اشکان مغازه ایم ... من دارم پست مینویسم اشکانم درس میخونه برای فردا
نیمه شعبانم که اومدو رفت
شب نیمه شعبان که خیابون اصلی رو پیاده اومدیم تا پایین یعنی فلکه اول
کلی خوب بود ... شربت و شیرینی ام خوردیم
بعد دیدیم تاکسی نیس و مردم تو صفن ... ماشینم که نداشتیم دیگه پیاده راهی خونه شدیم
اون پارکم که سری اول با مامانم اینا اومده بودیم برای تحقیق رفتیم و کلی خاطرات زنده شد
یکشنبه یعنی دیروزم که تعطیل بود و قرار بود اشکان بره پاساژ،شبنم بره اون مغازه،شقایقم که شیفت داشت و باید میرفت،دختر داییای اشکانم اومدن یعنی پردیس،مریم و مرضیه
آماده شدیم که بریم مغازه ... تو راه اشکان گفت دوس نداشتی پیش اونا باشی؟ گفتم اوممم
گفت پس دوس داشتی،بیا برگردیم برو مغازه پیش اونا
دیگه منو گذاشت اونجا پیش شبنم
دیگه جمعمون جمع بود،چند بار با پردیس اینا رفتیم چرخیدیم
طرفای 7 دیگه یجوری شدم،بی قرار و دلتنگ شده بودم ... زودی تاکسی گرفتم که برم پیش اشکان ...
به راننده گفتم تا خیابون دهم کرایه چنده؟ گفت 900
دیگه هزار دادم،صدتومن پس داد که نگرفتم
بعد برگشت یه نگاهی کردو گفت اصفهانی هستی؟ گفتم بله.چطور؟
گفت آشنای اصفهانی زیاد دارم ... اصفهانیا دو دسته ن،یا خیلی خسیسن یا لارجن،حد وسط ندارن ... شما جز دسته ی لارجا هستید
خخخخخ گفتم مرسی
و دیگه پیاده شدم ... عجباااا همه میفهمن اصفهانی ام :))))
اینم از این پست و این چند روزی که گذشت