زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

درد دل

 

 

 

ادامه بدون رمز 

 

 

خب چی بگممم و از کجا  

اوندفعه نشد درست و حسابی ماجرای اومدن خانوادم به کرجو بگم،وقت نبود،از اون طرفم حوصلم نشد بنویسم 

ولی خب گفتم الان یکم بنویسم 

خب ما اونروز پنج شنبه صبح بود که راه افتادیم سمت کرج 

علی کوچولو بیشتر تو ماشین ما بود،کلا این دوتا بچه هی جا به جا میشدن و از این ماشین میرفتن تواون یکی ماشین و برای خودشون حال میکردن خخخخخ 

من فکر میکردم مثلا ساعت 2 میرسیم کرج!! ولی تازه ساعت 1 تو یه پارک توی ساوه وایسادن که ناهار بخوریم و استراحت کنیم 

دو سه ساعتی وایسادیم و طرفای 30/3 دوباره راه افتادیم 

ده بار بهشون گفتم یجوری برید که به ترافیک تهران کرج نخورید،ولی کو گوش شنوا! کلی تو ساوه وایسادن و لفت دادن 

بعدم ما فکرکردیم بهزاد میخواد از طرف رباط کریم و شهریار بریم که نصف اتوبان سانسور بشه و کمتر تو ترافیک باشیم ولی نخییییر آخر انداخت از تهران رفت! 

بعد حسابی خوردیم به ترافیک تهران کرج،یعنی به قدری شلوغ بود که حدو حساب نداشت 

یعنی ماشینا 20 سانت 20 سانت حرکت میکردن! 

بهزاد اینا پشت سر ما بودن،یه لحظه برگشتم پشت سرمو نگاه کنم ببینم علی و دانیال دارن چیکار میکنن که دیدم بهزاد داره بهم بدو بیراه میگه!! البته که مشخص نبود چی میگه،منم در جواب گفتم صدا نکن خخخخ 

خلاصه تو این مسیر و ترافیک من دو سه باری برگشتم 206 رو نگاه کردم و هردفعه بهزاد بهم بدو بیراه میگفت! 

اگه یه بار بود مشکلی نبود و آدم میذاشت به حساب شوخی،ولی دو سه بار بهم چیز گفت 

خب میخواستین نیاین به من چه! اصلا دوس داشتم به کرج شوهر کنم شما چیکار دارید!! 

دیگه چون بهزاد جوشیه و تحمل ترافیکو نداره جاشو با بهنام عوض کرد و بهنام شد راننده 

حالا هیچکس به من حرف نمیزداااا،چون من مقصر ترافیک نبودم! ولی خب بهزاد دو سه باری بهم چیز گفت که دیگه آخراش بهم برخورد و به مامان بابا گفتم بهزاد داره به من چیز میگه 

گفتن به تو چه،مگه تقصیر توئه و ... 

با هزار مکافات رسیدیم کرج ... من مهدی و مامان از اول جوری لباس پوشیدیم که نخوایم لباس عوض کنیم و باهمون لباس بریم خونه اشکان اینا 

یعنی من مثلا مانتو و شالی پوشیدم که اصلا چروک نمیشد و خب مناسب بود 

به بقیه م گفتم یجوری لباس بپوشید که نخواین عوض کنید،چون خب ما هتل یا مسافرخونه نگرفته بودیم و اصلا بلد نبودیم،اشکانم گفت جایی نگیرید و شب همینجا میخوابید و از این صحبتا 

دیگه خلاصه رسیدیم کرج هی گفتن یه جا بریم لباس عوض کنیم!! گفتیم آخه کجا بریم؟؟ 

مهدی گفت بریم همون پارک که برای تحقیق رفته بودیم اونجا 

این شد ک من یکم مسیر اون پارکو بلد بودم،یکمم با جی پی اس قصد کردیم بریم اون پارک،بهنام اینام پشت سرمون میومدن 

یدفعه گفتن وایسید،نگه داشتیم،باز بهزاد با عصبانیت گفت کجا میخواین برید؟مگه تو پارک میشه لباس عوض کرد و .... 

گفتیم بابا جان میگیم بریم نماز خونه لباس عوض کنیم،گفت نه بریم تو کوچه خلوت لباس عوض کنیم!! 

گفتیم آخه تو کوچه؟؟!! با همین لباسا بیاین دیگه،اولا که اونقدرا بد نیس ثانیا خب میدونن مسافریم،توقع ندارن که با کت و شلوار بزیم خونشون که! 

گفت نه زشته رومون نمیشه و ... 

مهدی و بابام لج کردن و دوباره برگشتن سمت خونه اشکان اینا ... بهزاد باز با عصبانیت پیاده شد گفت چرا دوباره اومدید اینجا و ... 

سوار 206 شد و گاز ماشینو گرفتو رفت!! منو مهدی فقط دیدیم رفت داخل کدوم خیابون 

رفتیم توی همون خیابون ولی نه از 206 خبری بود نه از پلاک 13! همه پلاکا 68 بود و مال کرج 

هیچی دیگه گمشون کردیم ... از اون طرفم لباسای بهزاد آویزون بود به دسته ی ماشین ما! 

دیگه بهزاد هی زنگ زده که کجایید؟؟ ولی همو پیدا نمی کردیم 

دیگه بهنام که آرومتره زنگ زد به مهدی و گفت ما فلان جاییم و ... 

مهدی ام با بهزاد لج کرده بود ... به بهنام گفت چرا مثل خر سرشو زیر انداختو رفت،ما میریم همون نزدیک خونه اشکان اینا،اگه لباساشو میخواد بیاد اونجا بگیره!! 

حالا بابا و مامانم هی به مهدی میگفتن حرف بیخود نزن که دعواتون نشه و مهمونی کوفتمون نشه ...

خب حق با ما بود دیگه ... همچین گاز ماشینو گرفتو رفت که غیب شد  

اگه یواش رفته بود و ما پشت سرش میرفتیم اینجوری نمیشد دیگه 

هیچی دیگه باز اومدن دم خونه اشکان اینا ... هی به مهدی گفتیم تو حرف نزن که دعواتون نشه! 

بهزاد اومد لباساشو برداشتو رفت ... دیگه ما معطل بهزاد تو خیابون وایساده بودیم که بابای اشکان و اشکان اومدن و این شد که من مامان،عروسا،علی و دانیال رفتیم خونه و بقیه پایین منتظر موندن تا بهزاد خان بیاد 

دیگه بعدم که همه اومدن و پذیرایی شدیم و ... 

مینا میگه شما شبا کجا میخوابید؟؟ گفتم همینجا تو پذیرایی 

گفت جدی؟ گفتم آره 

یادم نیس دقیقا چی گفت ولی حرفش این بود که باید یکی یکی اتاق داشته باشن برای شما 

یعنی یه اتاق برای مامان باباش،یه اتاق برای شقایق،یه اتاق برای شبنم و یه اتاق برای منو اشکان 

خب منم لجم گرفت،گفتم وا مگه خونه خود ما اینجوریه که حالا توقع داشته باشیم خونه اینا اینطوری باشه؟؟ 

گفتم اگه اینجوری باشه پس ما هم باید یه اتاق برای بابا مامان میداشتیم،یه اتاق برای بهنام،بهزاد،مهدی و من!! 

یعنی باید 4 خوابه باشه!! خونه مام 2 خوابه س دیگه 

حالا یکی ندونه فکر میکنه مثلا خود مینا اینا خونه باباش اینا دوبلکس و پراتاق خوابه که اینجوری میگه! یا مثلا خونه خود ما 400 متریه و 4 تا اتاق خواب داره،تازه یه اتاق کارم داریم خخخخ 

والا بوخودا یه حرفایی میزنه آدم جوشی میشه!! 

برعکس الهام و بهنام که اصلا حرفی نمیزنن،اگرم بزنن به خوبی میگن،این بهزاد و مینا کلا اعصاب ما رو خورد کردن!! 

فرداش که باشه جمعه،بعد که از مهستان برگشتیم و ناهار خوردیم،نشسته بودیم که یدفعه دانیال موهای علی رو گرفت کند،علی ام شروع کرد به گریه کردن 

بعد منو مهدی به دانیال گفتیم چرا موهاشو کندی؟؟ علی گناه داشت و ... 

بهزاد میگفت موهاشو نکنده،علی داره بیخودی گریه میکنه!! 

گفتیم چرا ما دیدیم کند،علی که بیخودی گریه نمیکنه،بهزاد میگفت نه،حرفم حرف خودش بود 

مهدی ام گفت باشه بابا تو درست میگی،ما کوریم!  

دیگه من کنار مهدی نشسته بودم گفتم هییس ولش کن

داشتیم چایی میخوردیم که باز دانیال ماشین اسباب بازی رو برداشت که بزنه تو سر علی،بهزادم بالاخره چشمام دید که بچه ش علی کوچولو رو میزنه!! دو سه تا سیلی زد تو گوش دانیال!!! 

یعنی من از خجالت آب شدم،مردم 

مثل این وحشیا جلوی جمع بچه رو کتک زد 

خب اونا چه فکری میکنن؟؟ هیچی دیگه پیش خودشون میگن وحشیه!! 

خلاصه که من از خجالت آب شدم رفتم تو زمین! آبرومو برد با این کتک زدن و جوش آوردنش 

دانیالم که گریه میکرد ... دیگه بهنام بغلش کرد تا آروم بشه 

مینام هی بلبل زبونی میکردو میگفت آخیش خوب شد زدت و ...! 

من اینجا داشتم از خجالت میرفتم تو زمین،مینا میگه خوب شد زدت!! 

آخه یکم شعور داشته باشید،ما با اینا رودرواسی داریم،باید جوری برخورد کنید که منو سرافراز کنید نه که اینجوری جلو جمع بچه رو کتک بزنید و بلبل زبونی ام بکنی

بعدم خب من میدونم مدل خانواده اشکان اینا چطوره ... اینا خیلی به بچه بها میدن و بالا میبرنتش و مخالف کتک زدن و دعوا کردن بچه ن 

بعد خب این بهزاد یکم دندون رو جیگر میذاشت و این کار زشتو اونم وسط جمع نمی کرد 

یه ربع بعدش خدافظی کردن و رفتن ... یعنی نمیتونست یه ربع دیگه تحمل کنه؟!! 

اووووووووووووف 

بعد که رفتن،بابای اشکان و شقایق اینا گفتن چرا بهزاد بچه رو زد؟؟ 

منم چی میگفتم،گفتم بهزاد جوشیه،قاطی کنه دیگه قاطی کرده! 

البته که آدمی نیستم که بخاطر این مسائل خودمو بکشم و ... 

چند ساعت بعدش بیخیال شدم و به روال عادی زندگی برگشتم 

الان همینجوری نوشتم،نمیدونم چرا ولی دوس داشتم بنویسم و ثبت کنم 

خیلی زیادم بی محابا نوشتم ...  البته همیشه بی محابا مینویسم خخخ  

از این نظر گفتم بی محابا که حرف زشتم توش داره

:)