زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

دسته گل

 

 

ادامه بدون رمـــ ـــز ... 

 

نمیدونم چرا این خونه آقاجون بفروش نمیره!! 

الان 1 سالو 6 ماهه آقاجون فوت شده ولی همچنان خونه ش هست و ارث تقسیم نشده!! 

نمیدونم چرا یه مشتری خوب،پولدار و نقد برای این خونه پیدا نمیشه! 

خیلی میان براش،به اصطلاح خیلی خواستار داره ولی متاسفانه هیچکدومشون پول بده نیستن 

همش میخوان معاوضه کنن ... یعنی تا الان هرکی اومده نداره که کل خونه رو بخره و پول نقد بده!! 

میخواد سهم ما و عمو رو با واحد آپارتمان معاوضه کنه و بعد که سبک تر شد سهم عمه ها رو پول نقد بده 

از طرفی خب ما نمیخوایم اینجوری،بخصوص بابام 

میگه من پول نقد میخوام،که بعدشم خونه ای که الان توش هستیمو بفروشیم و بعد یه خونه بخریم ... یه خونه دور از مهین اینا

دوس داریم خونه سه چهار طبقه بخریم  که دیگه نگران اجاره دادن بهنام نباشیم،که دیگه نگران نباشیم مهدی بعد که ازدواج کرد چیکار کنه،کجا بره 

ولی خب انقدر قیمت خونه ها بالاس که فکرنکنم بشه مثلا یه خونه 4 طبقه خرید!! یعنی فکرکنم عمرا بشه خخخخ 

البته من هردفعه میگم خواستید خونه بخرید بی زحمت 5 طبقه باشه،یکیش باشه برای من و اشکان 

میگن تو که میری کرج 

میگم خب واحدی که مالمونه رو میدیم اجاره و حالشو میبریم خخخخخخخخ 

اصلا من هردفعه رو شوخی بهشون میگم بیاین یه خونه کرج بخرید با ارث ... این خونم تو اصفهان باشه 

ولی خب فکرنمی کنم هیچوقت برای زندگی بیان کرج 

مامان میگه تو یه نفری میری کرج برای زندگی،3 تا داداشات اصفهانن 

خب داداشاتو چیکار کنیم؟؟ نمیشه که 

ولی بنظرم خیلی خوب میشد اگه یه خونه م کرج میخریدن 

خلاصه که الان باز یه مشتری برای خونه آقاجون اومده ولی ایشونم پول نقد نداره به ما و عمو بده!! 

میخواد با واحد آپارتمان معاوضه کنه ... اول گفته بودن واحداش توی خیابون خیامه،ولی بابا دیروز که رفته واحدا رو ببینه خیابون آتیشگاه بوده! 

نوسازه،میگفت 3 خوابه س و تو هراتاق یه حموم هست  

ولی خب من شخصا از خیابون آتیشگاه بدم میاد  بعدشم اینکه بخوایم با مهین اینا همسایه بشیم بده 

ما میخوایم بریم یه وری که مهین اینا نباشن 

بعد صاف هرکی میاد برای خونه،پول نداره و میخواد ما رو با اینا همسایه کنه خخخخخخ 

چی بگم والا ... اینکه خونه آقاجون قسمت کیه رو خدا میدونه 

قرار بود 24 مرداد عروسی احسان ( پسرعموم ) باشه،ولی گویا کنسل شده و رفته تالاری که رزرو کرده بودنو کنسل کرده!! 

با عموم اینا دعواشه ... میگه عموم خرج عروسی رو بده،عمومم میگه به من چه که خرج عروسی رو بدم،خودت بده 

سر این با هم دعواشونه و درگیرن! 

خلاصه که هنوز معلوم نیس عروسی میگیرن یا نه،چون احسان جوگیره 

الان جو گرفتتش رفته تالارو کنسل کرده،یه هفته دیگه با عموم اینا خوش و خرم میشه میره تالار رزرو میکنه!! کلا به کاراش و حرفاش اعتمادی نیس! 

دیروز میگه به جای جشن عروسی،میریم مسافرت ... یا آنتالیا یا کربلا!! 

ما در حالیکه نیشمون تا بناگوش باز شده میگیم کربلا و آنتالیا چه ربطی به هم دارن و دو چیز متضادن که خخخخخخخخخ 

18 مردادم عروسی دخترخالم میتراس ( همون که میگفتم میگه گرامافون میخوام! ) 

درسته بابام با باباش آشتی کردن ولی فکرنکنم بابام بیاد جشن عروسی میترا 

احتمالا من و مامان میریم فقط! 

عروسی دختردایی اشکانم توی تابستونه ... یا مرداده یا شهریور 

آخ جون تابستون پر از عروسی و شادیه 

دیگه چی بگم؟؟ 

خب برای عقد اشکان اینا فقط 30 نفر بودن 

بعد شقایق ازمون عکس گرفت و کلا دیگه همه عکسمو دیدن 

از دخترعموشون که بندره بگیر تا آرایشگرشون توی کرج و ... 

بعد هرکی عکسمو دیده و میبینه میگه چقدر شبیهه شقایقم 

جالبه هااا،یعنی هرکی عکسمو میبینه همین حرفو میزنه ... 

بعد خب من و شقایق با هم فرق داریم،از رنگ پوست بگیر تا لب،دماغ و ... 

تنها شباهتمون اینه که جفتمون چشمامون بادومیه! یعنی حالت داره و رو به بالاس 

با این حال اندازه چشمای من متوسط رو به درشته ولی چشمای شقایق کوچولو موچولوئه 

ولی خب بخاطر حالت مشترکی که چشمامون داره همه میگن خیلی به هم شبیهیم :))))) 

اون دفعه که عکس گذاشته بودم یکی بهم گفت شبیهه کره ایام 

چند وقت پیش تو کمد بالا یه چیزی میخواستم،صندلی گذاشتم و رفتم بالا،در کمدو که باز کردم دسته گل عقدمو دیدم!! 

انقدر ذوق ذوقی شدم که نگووو،اصلا سورپرایز شدم 

آخه من فردای عقد که باشه جمعه،اشکان اومد دنبالم که بریم بیرون 

اومممممم اولین روز بعد عقد که قرار بود باهم باشیم 

ماشین باباشو گرفته بود و باباش اینا با فامیلایی که اومده بودن عقد یعنی 4 تا داییا رفته بودن اصفهان گردی 

قرار بود من و اشکان با دوستای اشکان باشیم،چون اونا شب بلیط برگشت داشتن به کرج 

گفتیم به پاس این چندسالی که من و اشکانو همراهی کردن و میومدن اصفهان،باهاشون باشیم 

خلاصه دیگه من،اشکان،محمد،علیرضا،وحید و سامان از قبل ظهر تا طرفای غروب باهم بودیم و کلی خوش گذشت 

برای همین من اصلا خونه نبودم و نمیدونستم دسته گلم چی شده،شنبه هم که راهی کرج شدیم  

این شد که دیگه ندیدمش و فکرکردم انداختنش دور

خلاصه بعد فهمیدم بهنام برام گذاشته تو کمد که خشک بشه ... 

اومم دستش درد نکنه،کلی سورپرایز شدم 

روز عقد طرفای ساعت 6 که دیگه وقت تالار داشت تموم میشد،نمیدونم چی شد که یدفعه هوس کردم دسته گلمو پرت کنم خخخ 

بدون فکر قبلی هااا،اصلا به این کار فکرنکرده بودم 

یدفعه گفتم آآقا دسته گلمو پرت کنم،فیلمبرداره یه لبخند گنده زدو گفت میخوای پرت کنی؟؟ 

گفتم اوهوم 

گفت باااشه ... دیگه همه فهمیدن،اومدن وایسادن،من و اشکانم تو جایگاه وایساده بودیم 

بعد وسط تالار یه لوستر خیلی بزرگ بود،هی میترسیدیم دسته گل بخوره تو لوستر 

دیگه یکم جابجا شدم و پشتمو کردم به حضار ( خخخخخ ) 

با کمی مکث دسته گلو پرت کردم،که شقایق دسته گلو گرفت :))) 

اوممم بامزه بود اینکار،دوس داشتم  

هردفعه یه سری خاطرات عقد یادم میاد که اینجا ننوشتم،برای همین هروقت یادم بیوفته مینویسم و ثبت میکنم   

پست عقد مختصر و مفید بود،یعنی الان میبینم و یادم میوفته که خیلی چیزا رو تو اون پست ننوشتم ... 

خلاصه که دیگه ببخشید اگه هر پست یه نیم دوری هم به روز عقد میزنم و خاطرشو مینویسم  

دوس دارم ثبت بشن