زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

آلبالو چینی

 

 

 

ادامه بدون رمــ ـــز ...  

 

 

امتحان آخری اشکان خیلی سخت بود،قبل امتحانش کلی براش دعا خوندم 

دوره دانشگاه من، همه امتحانا از دم تستی بود به جز دو سه مورد که تستی تشریحی بود 

خب تستی بودن خیلی بهتره 

تشریحی سخته،امتحانای اشکان همه از دم تشریحی ان  

از وقتی ام که باباش پاش شکسته،باید هفته ای یکی دو بار اشکان ببرتش تهران 

باباشو بذاره شرکت،از ساعت 9 تا 3 بمونه تا دوباره برگردن کرج 

سخته دیگه ... البته خب اشکان از 9 تا 3 بیکار نمیمونه،مثلا دیروز که خب ساعت 2 امتحان داشت و بعد که باباشو گذاشته بود شرکت رفته بود تو یه پارک نشسته بود درس بخونه و بعدش بره دانشگاه امتحانشو بده و بعد باز برگرده سمت شرکت،باباشو برداره و برن کرج 

تلفنی حرف میزدیم بهش میگم کجایی؟؟ 

میگه تهران! 

یعنی آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه از جواب دادنش! البته الان دارم میخندم،اون موقعم خندم گرفت 

گفتم خسته نباشی،خودم میدونم تهرانی! کجای تهران؟؟ 

میگه آخه تو که تهرانو بلد نیستی و نمیشناسی،میدون آرژانتینم 

میگم آهان شناختم 

میگه چطور؟؟ 

میگم هیچی دیدم رو اتوبوسا مینویسن تهران آرژانتین  خخخخخخخ 

الان انقدر کنجکاو شدم که رفتم سرچ کردم و عکساشو دیدم!  

روزای دیگه باباشو میبره تهران و دانشگاه نداره،یجور دیگه سر خودشو گرم میکنه 

مثلا میره جنس میخره،آرایشگاه میره و ... 

خلاصه که باید این یک ماه که پای باباش تو گجه رو یجوری گذروند 

الان الهام تلفن زد گفت عصر میای بریم تو باغ آلبالو بچینیم؟؟ 

گفتم بااااشه. 

هرچند اشکان اصلا از اینکار خوشش نمیاد،و ناراحت میشه 

هربارم که میخوایم بریم آلبالو بچینیم میگه دوس ندارم از اینکه میری آلبالو بچینی و خودتو خسته کنی 

ولی من خودم شخصا دوس دارم،کلی خاطره از این آلبالو چیدن دارم 

یادمه پارسال کارگر گرفتن و آلبالوها رو چیدن و فروختن،بعد من،مینا و الهام گفتیم چرا کارگر گرفتید و باهاشون قهر کردیم خخخخخ 

اینه که دیگه امسال کارگر نگرفتن و ما شدیم کارگرای بهنام و بهزاد خخخخخخخ 

خب هرکسی تو زندگیش مشکل داره،یکی مثلا مشکلش اینه که خانوادش درکش نمیکنن!یکی مشکلش دوست پسرشه!یکی مشکلش پوله!! 

خیلیا فکر میکنن من تو پر غو بزرگ شدم و هیچ مشکلی نداشتم و خیلی خوش و خرم بودم 

یادمه یه بار که داشتیم با عارفه اسی حرف میزدیم،پرسید تو چی؟ تو زندگیت مشکلی نداری؟؟ 

گفتم چرا ولی بیشتر مشکل من مالیه! 

خب بابای من متاسفانه یا خوشبختانه بیمه رد نکرده و ما حقوقی نداریم! این خیلی بده 

البته خودش که میگه اگه بیمه رد کرده بودم الان این مغازه رو نداشتیم! 

میگه شما نگران بعد نباشید،فوقش اینه که مغازه رو اجاره میدم دیگه ...

خلاصه که ما بازنشستگی نداریم،حقوق بگیر نیستیم،بابامم از اون مدلاس که اهل پول تو جیبی دادن نیس! 

یعنی زمانی که میرفتم دانشگاه بهم پول میداد در حد کرایه ماشین و یه چی خزیدن و خوردن ولی خب وقتی دانشگاه تموم شد پول دادنم تموم شد!! 

این خیلی بده،من حتما حتما اگه بعدا بچه ای آوردم بهش پول میدم،که داشته باشه،که خرج کنه 

خلاصه بعد دانشگاه پول دادن تموم شد و تا وقتی بهش نمی گفتیم پول بده نمیداد!! 

بعد خب منم یه آدم مزخرفی ام که حدو حساب نداره! همیشه یجورایی بد میدونم از بابام پول بگیرم!میگم گناه داره!!! اصلا فکرمیکنم وظیفه منه به بابام پول بدم! یعنی در این حد مزخرفم و دلسوز و قانع!

خلاصه یادمه میرفتم آلبالو میچیدم و بعد از پول فروشش مزد منم میدادن و من کلی ذوق میکردم که مثلا 30 تومن دارم :))) 

دیگه با پولش یا میرفتم مانتویی چیزی میخریدم که اشکان میاد اصفهان بپوشم و نونوار بشم 

یا مثلا با پولش برای اشکان یه چیزی میخریدم :) 

یا اینکه میذاشتم برای وقتی که اشکان اومد اصفهان و خواستم پول آرایشگاه و تاکسی تلفنی بدم ...

خلاصه که همیشه آلبالو چیدن خاطرات اون زمانو برام زنده میکنه و یاد اون دوران سخت مالی میوفتم! 

حتی یه بار میخواستم مانتو بخرم اشکان میاد نونوار باشم ... 

 بعد پول نداشتم،رومم نمیشد از بابام پول بگیرم!!!! ( خاک تو سرم،والا بوخودا ) خلاصه از مریمی 30 تومن قرض گرفتم رفتم خیابون نظر یه مانتو ریون مشکی خریدم،و بعد کم کم پول مریمو پس دادم 

هنوزم این مانتو رو دارم :))) 

البته بعدش دیگه اون روی سگیم بالا اومد و کلی با خودم حرف زدم و خودمو راضی کردم که آرزو خانوم حقته که پول داشته باشی که بابا بهت پول بده و ... 

دیگه انقدر نق زدم تا یه پول تو جیبی هرچند اندک نصیبم شد :))) 

بار دومی که امسال میخواستیم بریم آلبالو بچینیم به اشکان این حرفا رو زدم ... داستان آلبالو چیدن و پول گرفتن،مانتو خریدن و ... 

تا حالا بهش نگفته بودم،یعنی اون زمان انقدر مغرور بودم که امکان نداشت بهش بگم من لنگ 10 تومنم! 

ولی خب الان براش تعریف کردم 

بعد میگه آرزو تو برای پولش میری؟؟ مگه من مردم؟؟ نمیخواد بری خودم بهت پول میدم 

میگم نهههه الان خدا رو شکر پول دارم،ولی برای کمک میرم بعد برای زنده شدن خاطرات و بعد برای پولش :))) 

اومممممم این پولی که از آلبالو چیدن میگیرم بهم مزه میده :)) 

حالا فکرنکنید ما فقیر و بدبختیم خخخخخخخخخ  

نه خدا رو شکر فقیر نیستیم،ولی خب اون زمان بابام اهل پول تو جیبی دادن نبود،منم روم نمیشد دم به دیقه بگم پول بده! یجورایی احساس عذاب وجدان میکردم! 

نمیدونم چرا یهو رفتم تو اون دوران ... هوووووم همش گذشت 

همه چیز میگذره و چون میگذره غمی نیس :)  

بععععله امروز بار سومه که میریم آلبالو بچینیم 

من،بهنام،الهام،علی کوچولو،بهزاد،مینا و دانیال میریم 

دفعه اول علی کوچولو یکم آلبالو چید ولی خب وقتی دید دانیال داره بازی میکنه،یهو سبدو گذاشت و گفت دیگه چمکتون نی می کونم ( اصفهانی ) 

کمک رو میگه چمک  الهی من فداش بشم،خلاصه گفت دیگه چمکتون نی می کونم و رفت با دانیال دنبال شیطونی کردن! 

قربونشون برم من ... زیاد با هم نمی سازن ولی باحالن 

انقدر علی کوچولو قشنگ حرف میزنه که نگوووو 

اوممممم فداشون بشم من 

اینم از این 

باید برم آرایشگاه جهت خوشگلاسیون ... الان 33 روزه ابرو برنداشتم و ابروهام حسابی پر شدن 

مثل دخترچیا شدم ( دخترچی رو اصفهانیا بلدن خخخخ ) 

بعععله فردا برم آرایشگاه،ان شاالله اشکان سه شنبه شب راه میفته سمت اصفهان