زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

دیــ ــدار یــ ــار 2

 

چه کنم که پستای دیدار یار طولانی میشه و با جزییات! 

ادامه طولانی می باشد ...

 بدون رمـــ ــــز ...  

 

روز دوم که باشه پنج شنبه،صبح زودتر بیدار شدم،طرفای ساعت 8 رفتم حموم و ست تیشرت شلوار پوشیدم و نشستم یکم جز قرآنمو خوندم   

فکرمیکردم اشکان خوابه،در حین خوندن قرآن دیدم اس اومد پس پاشو

دیگه چند دیقه بعدش رفتم بالا پیشش،با موهای باز و نم دار پیشش نشستم و شروع کردم به شونه کردن موهام 

شونم که تموم شد کنارش دراز کشیدم 

مامانم هنوز خواب بود برای همین پیش اشکان بودم ...بعد که مامان بیدار شد و صبحونه رو آماده کرد اومدیم پایین صبحونه خوردیم،ولی اشکان خان نه که قهر باشه ولی یکم باد داشت خخخ 

هی بهش میگفتم خب خوب باش دیگه،باد نکن،میگفت خوبم 

ولی خب خوبه خوب نبود ... بعد خوردن صبحونه ظرفا رو شستم و اومدم پیشش نشستم 

چون ماه رمضون بود نمیشد صبح بریم بیرون،چون نه میشد چیزی خورد نه خوش میگذشت 

دیگه زنگ زدیم به آتلیه ببینیم عصر هستن که بریم برای فیلم و عکسا ... که بعععله گفت هستیم 

یکمم سرگرم گوشی و کانالای تلگرام بودیم  

عکس پروفایلشو بعد 10 ماه عوض کردم!!! والا از نامزدی همین عکس،عکس پروفایلش بود،بقیه حداقل یکی دو ماه یه بار عکس پروفایلشونو عوض میکنن ولی اشکان نه 

دیگه از بین عکساش یه عکس انتخاب کردیم و گذاشتیم برای پروفایلش

ولی همچنان اشکان نرمال نبود!  این شد که منم عصبانی شدم،و رفتم تو خودم 

بعدش اشکان رفت بالا ... منم یکم تو آشپزخونه چرخیدم و بعد رفتم قرآنمو کامل خوندم و باز رفتم بالا پیش اشکان  

ولی خب ایندفعه من بق کرده بودم ... بالش رو برداشت زد تو سرم ولی بازم خوب نشدم خخخخ 

دیگه بعد کم کم بادمون خالی شد و شروع کردیم به ناز و نوازش کردن همدیگه که به ناگه صدای دانیال اومد که میگفت عمه کووووووووو 

مثل فنر از جا پریدیم  

هیچی دیگه آماده ی ورود کوچولوی مزاحم به اتاق شدیم  

فداش بشم مننننن 

میاد بالا آی حرص میده و فضولی میکنه که نگوووو،بعد اتاق مهدی ام شبیهه گلخونه س!! از بس گل توشه! و پر از سنگ آکواریومه!!

اینم میره سر گلدونا و مثلا خاکشو میریزه بیرون ... به اشکان گفتم پاشو بریم تا بیشتر گند نزده،این شد که اومدیم پایین 

دیگه میوه آوردم،با بادوم و پسته ... اشکان بیشتر بادوم و پسته میخورد و از اونجایی که من عاشق خیارم،چهارتایی خیار پوست گرفتم و نشستم پا خوردن 

هردفعه م یکی میذاشتم دهن اشکان 

واااای گفتم خیار باز هوس کردم!!! 

بعدم اتو آوردم تو پذیرایی و شروع کردم به اتو کشیدن لباسامون که عصر هول هولکی نشه 

ظهرم که تو هال ناهار خوردیم ... من + اشکان + بابا و مامان ... ناهارم کتلت بود 

بعدش ظرفا رو شستم،نماز خوندم و رفتم بالا پیش اشکان 

یکم لولیدیم و بعد دیگه خوابیدیم  زبانکده محصل

طرفای 4 بیدار شدیم،دیگه اشکان با ریش تراشی که برای پشت عقدی براش هدیه خریده بودیم صورتشو اصلاح کرد و بعد قرار شد بره حموم،منم آماده بشم که بریم آتلیه 

آرایش کردم،خودمو خوشگل موشگل کردم و طرفای 30/5 پیش به سوی آتلیه  

تو راهم کلی ذوق ذوقی بودم که قراره بریم عکسا رو ببینیم

باید میرفتیم خیابون نیکبخت ولی چون یه طرفه س،تو خیابون شیخ صدوق به اشکان گفتم یکم آروم برو تا من یادم بیاد از کدوم کوچه میرفتیم میرسیدیم به نیکبخت 

ولی خب اونقدرا یواش نرفت و رد کردیم!! 

بعد دیگه هی چرخیدیم تا رفتیم خیابون مصلی و بعد خیابون نیکبخت پیدا شد 

رفتیم آتلیه،منشی گفت آقای تقی پور تو آتلیه هستن،برید کوچه روبرویی و ... ( آدرس داد ) 

دیگه ما رفتیم زنگ زدیمو رفتیم داخل ... آقای تقی پور بود با همون فیلمبردار خانومی که از مراسممون فیلم میگرفت با یه خانوم دیگه که پشت کامپیوتر بود و یه عروس داماد دیگم همزمان با ما اومدن آتلیه 

به اشکان یواشکی گفتم بنظرت این فیلمبرداره زنه تقی پوره؟؟ گفت نمیدونم 

گفتم ولی من حس میکنم زنشه،بذار ببینیم بچه هه به تقی پور میگه بابا خخخخخ 

ولی خب بعد خانوم فیلمبردار و بچه رفتن بیرون و نشد کشف کنم! البته بعد متوجه شدم که بعععله زن و شوهرن

دیگه آقای تقی پور به من و اشکان گفت بریم پشت سیستم تا عکسا رو ببینیم 

نشستیم تا خانومه عکسا رو آورد که نشونمون بده ... یعنی عکسا رو که دیدیم چنان خورد تو ذوقمون که نگو!! 

عکسا میشه گفت 90 درصدش تاریک بودن!! بعد مثلا از رقصیدنمون عکس گرفته بود!!!! از شاباش گرفتن من عکس گرفته بود!!! یعنی یه عکسایی گرفته بود که به عقل جنم نمی رسید!! 

فکرکنم اگه دانیال یا علی کوچولو عکس میگرفتن خیلی قشنگتر میشد!! 

نکبت فقط ژست حرفه ایا رو داشت!! و گرنه عکساش افتضاح بودن،افتضاح! 

خود خانومی ام که داشت عکسا رو نشون میداد قشنگ مشخص بود یکم جاخورد از عکسا!! 

اووووووووف یعنی من به قدری تو عکسا زشت بودم که حالم از خودم به هم خورد!از آرایشمم حالم به هم خورد!  

اشکانم که دیگه بدتر از من! 

خب من روز عقد انقدر درگیر بودم که نتونستم قشنگ سفره عقدمو ببینم،اشکانم معمولا یکی دو بار گفت آرزو اشتباه کردی سفره عقد اولی رو عوض کردی،اون خیلی قشنگ بود و از این صحبتا 

بعد خب تو چندتا عکسا سفره عقدم کامل افتاده بود و مشخص بود ... به اشکان گفتم اشکان سفره عقدم که قشنگ و شیکه! 

بعد خانومه گفت سفره عقد مال تالار بود؟؟ گفتم نه خودم کرایه کردم 

گفت سلیقه ت خوبه،خیلی قشنگه  

خلاصه ما یه دور عکسا رو دیدیم و بعد به آقای تقی پور گفتم چرا انقدر این عکسا بد و تاریکه؟؟ 

بعد دیگه هی گفتن شما نگران نباشید،عکسایی که انتخاب میکنید که چاپ بشه رو ما روتوش میکنیم و نورشو تنظیم میکنیم و از این صحبتا 

گفتیم حالا ببینیم از بین این عکسا چندتاش که خوبه و دوس داریمو انتخاب میکنیم که برامون فتوشاپ کنید و بزرگ چاپ کنید ... پیشنهاد دادن سایز عکسا 20 در 30 باشه 

گفت هرعکس در میاد حدودا 30 تومن 

گفتیم عکسای خانوادگی رو هم میخوایم چاپ کنیم ولی در صورتی که نورش درست بشه 

گفتن نگران نباشید اون عکسا رو هم روتوش میکنیم و نورشو تنظیم میکنیم در میاد دونه ای 20 تومن! 

قرار شد ما دوتایی عکسا رو ببینیم و شماره هاشو رو برگه بنویسیم 

یکی یکی با اشکان عکسا رو دیدیم و 3 تا تکی از من انتخاب کردیم + 3 تا دو نفره 

ولی اشکان هیچکدوم از عکسای تکیشو نپسندید و انتخاب نکرد 

خب خداییشم عکسای تکیش خیلی بد و افتضاح بودن! 

بهش گفتم نمیشه که تو هیچ عکسی نداشته باشی،بذار اون عکسا که شقایق ازت گرفته رو نشون بدم ببینم چی میگه ... دیگه با اصرار عکسا رو آورد و نشون خانومه دادیم 

یعنی نور عکسایی که شقایق ازمون گرفته بود کجا نورعکسایی که خانوم عکاس حرفه ای گرفته بود کجا!! 

حتی خود خانومه پرسید اینا رو کی ازتون گرفته؟؟ گفتم خواهر شوهرم 

گفت دوربینش چند بوده؟؟ گفتم با گوشی گرفته،دوربینش 16 مگاس 

خلاصه همون ژست اشکان بود که عکسشو اینجا گذاشته بودم،همونو بلوتوث کردیم رو گوشی خانومه تا فتوشاپ کنه و چاپ بشه 

عکسای خانوادگی ام گفتیم حدوده 20 تاش چاپ بشه 

اونی ام که برای میکس فیلم بود نبودش!!! خانومه گفت باید اول هماهنگ میکردید که میکسر نره 

گفتم والا ما با آتلیه و آقای تقی پور هماهنگ کرده بودیم! 

گفت ا 

خلاصه قرار شد بریم بیعانه بدیم و یه روز دیگه من برم برای میکس فیلم! تنهایی 

رفتیم آتلیه مرکزی (!!) بیعانه دادیم و سوار ماشین شدیم 

خب قرار بود افطاری بریم خونه بهنام اینا،پاگشامون کرده بودن 

منم که عاشق مهمونی ... بخصوص الان که پاگشامون میکنن حس عروس بودن بهم دست میده خخخخخ 

خلاصه اشکان گفت بیا بریم شیرینی بخریم که دست خالی نریم 

من پیشنهاد دادم بریم سمت همون خیابون حکیم نظامی شیرینی فروشی عمو نوروز که معروفه 

رفتیم اونجا،ماشینو پارک کردیم و رفتیم عمو نوروز ... ما خب زیاد اهل شیرینی نیستیم و اگرم قرار بشه خریده بشه بابام میخره،برای همین من شیرینی فروشی بلد نبودم و فقط تعریف این عمو نوروزو از دیگران شنیده بودم 

خیلی زیاد سرشون شلوغ بود ولی مدلشون اینجور نبود که انتخاب کنیم و بچینن تو جعبه 

تو جعبه های کوچیک یه بار مصرف شیرینیا رو آماده گذاشته بودن و طرف میرفت مثلا یه بسته یا دو بسته برمیداشت و میخرید 

که خب ما از مدلشون خوشمون نیمد،هرچند که خیلی شلوغ بود و مشتری داشتن 

دیگه سوار ماشین شدیم و کلی گشتیم تا باز یه شیرینی فروشی رفتیم،اونجام همش زولبیا بامیه داشت 

باز سوار شدیم تا یه شیرینی فروشی دیگه پیدا شد ... رفتیم داخل خدا رو شکر انواع  اقسام شیرینی تر داشت 

یه جعبه 5/1 کیلویی خریدیم  و دیگه ساعت شده بود 8!! تند تند رفتیم خونه بهنام 

دیگه بقیه اومده بودن،مامان،بابا،مهدی،مینا،بهزاد 

دانیال و علی ام که شیطونی میکردن ... منم رفتم لباسامو عوض کردم و تیشرت جدید پوشیدم با شلوار جین مشکی 

یکمم رفتم تو آشپزخونه ببینم الهام کاری داره یا نه ... یکم کمکش کردم 

خب فقط بهنام و بهزاد روزه بودن،دیگه تا اذان شد اونا افطار کردن و الهام شیرینی رو باز کرد آورد 

اومممممم خیلی زیاد خوشمزه بود،بسی چسبید 

بهزادم گفت چه خوشمزه س،از کجا خریدید؟؟  

بعععله بعدم که من و بهنام سفره رو چیدیم،غذام قرمه سبزی و بادمجون بود به همراه مخلفاتش یعنی سالاد،ژله و ... 

غذاشم خوشمزه شده بود ... بعد خوردن غذام من و مینا ظرفا رو شستیم،الهامم جمع و جور میکرد 

البته هی الهام میگفت نمیخواد بشورید و این صحبتا ولی خب ما دیگه شستیم 

دیگه بعدشم نشستیم میوه خوردیم و چایی 

منم اعلام کردم که عید فطر قراره بریم همدان :))) 

طرفای ساعت 11 هم پاشدیم که بیایم خونه ... هی بهزاد و مینا گفتن بیاین تو ماشین ما،این شد که منو اشکان رفتیم تو ماشین بهزاد  

دیگه به علت طولانی شدن و خسته شدن اینجانب،مابقیش باشه برای پست بعد :)