زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

مــردم آزاری

 

ادامه بدون رمــ ـــز ... 

شب قدر بود،شب 23 ام،با اشکان اسی حرف زدیم و دیگه طرفای 30/11 قرار شد بریم برای خودمون احیا برگزار کنیم ... 

اشکان گفت من یکم بیدارم و بعد میخوابم،گفتم باااشه. 

خلاصه قرآن و مفاتیح آوردم و شروع کردم به خوندن،طرفای 12 شب بود که بابا رفت بیرون که در خونه رو قفل کنه و بیاد بخوابه ... 

وقتی برگشت گفت احسانو ( پسرعموم ) دیدم میگه مسیجای خط ایرانسل آرزو میاد برای من  

من گفتم وا مگه همچین چیزی میشه!! چرت گفته 

بابا گفت نه خیلی مطمئن گفت که مسیجا خط ایرانسل آرزو میاد برای من!!! 

من گفتم همچین چیزی نمیشه،اصلا احسان شماره خط ایرانسل منو از کجا آورده؟! 

شماره ایرانسل منو هیچ بنی بشری تو فامیل نداره،چرت میگه 

بابا گفت نمیدونم 

ولی من حسابی فکرو ذهنم درگیر شد و گفتم اگه حتی 1 درصد احتمال بدیم که راست گفته و حقیقته خیلی بد میشه! 

چون یکم مسیجای اون شب من و اشکان + 18 بود!! حالا حرف بدی ام نبودااا ولی خب بالاخره خصوصی بود 

دیگه من اصلا نفهمیدم چی دارم میخونم از بس فکرو ذهنم مشغول بود!! 

هی خدا خدا کردم اشکان بیدار باشه تا بهش بگم و گرنه دق میکردم!! 

ساعت 15/1 بود داشتم چل میشدم دیگه،احیا رو تموم کردم و اومدم سرگوشیم و دیدم اشکان اس نداده ... گفتم یا خوابش برده که اس شب بخیر نداده یا اینکه بیداره هنوز 

که خدا رو شکر بیدار بود 

خط ایرانسلمو از ترس خاموش کردم و با دائم به اشکان اس دادم و سیرتا پیازو براش تعریف کردم 

اونم میگفت آخه مگه همچین چیزی میشه! گفتم نمیدونم احسان نصفه شبی به بابام گفته،شاید حقیقت داره 

دیگه هی نگران شدیم! به اشکان گفتم جهت اطمینان از 700 بپرسیم 

اعصابمون به شدت خرد شده بود،اگه حرف عادی زده بودیم مسئله ای نبودااا 

خلاصه فردا صبحش اشکان زنگ زد به 700 و پرسید،گفته بود اگه شماره اون شخص تو گوشیتون سیوه ممکنه اشتباها یه موردی رو تیک زدید که دیگه مسیجات برای اون شخص میره!!! 

اشکان گفته بود من اصلا شماره اون طرفو ندارم و ... 

بعد باز محض احتیاط رفت از چندتا دیگه ( موبایلی ) پرسید اونام گفته بودن همچین چیزی نمیشه 

منم زنگ زدم به بابا گفتم اشکان رفته پرسیده میگه همچین چیزی نمیشه،زنگ بزن به احسان بگو آرزو میگه بیا پیاما رو بهم نشون بده ببینم چی میگی 

احسانم گفته بود الان میام 

 ولی نیمد!!! 

اعصاب و روان هممونو خورد کرده بود،من،اشکان،بابام 

فرداش دیدیم همچنان از احسان خبری نشد و نیومد 

بهزاد گفت من باید بهش زنگ بزنم بگم چرا نیمدی ثابت کنی و پیاما رو نشون بدی 

خلاصه زنگ زده بود به احسان،کلا حرفشو برگردونده بود  

گفته بود اشتباه شده،گوشیم قاطی کرده بوده،هر مسیجی برام میومده به اسم آرزو میومده!!!!!!!! 

این حرفش کجا اون حرفش کجا!!! 

به بهزاد گفتم تا دو شب پیش حرف خط ایرانسل بود،اصلا هیچکس تو فامیل شماره ایرانسل منو نداره 

نمیدونم قصدش از اینکار چی بود! مردم آزاری که یه رنگو دو رنگ نیس! 

دو روز اعصاب همه رو خورد کرده بود،فکر همه رو مشغول کرده بود! بعدم زد زیر حرفش 

اه این دیگه کیه  

خب سر همین چیزاس که دوس نداریم خونه آقاجونو بفروشیم و با اینا همسایه بشیم اونم تو یه مجتمع!! 

بله اینم از این ماجرا 

پنج شنبه م که افطاری دعوت بودیم ... مهمونی قرض الحسنه خانوادگی 

تو باغ تالار گرفته بودن،فکرکنم سیصد چهارصد نفری عضو داره و موجودیشون 1 میلیاردو 800 تومنه!!! 

شام بود و بعد دیگه ضرب بودو تنبکو دی جی و اجرا 

هر آهنگی بگی خوند ... از لب کارون بگیر تا خوشگلا باید برقصن!! 

پسرام میرقصیدن خخخخخخخ 

افطاریشون تو حلقم :)))) 

جمعه هم که باشه دیروز عروسا و پسرا اومدن ... بعد الهام و بهنام میخواستن برن تو باغ یکم آلبالو بچینن برای خودشون ... علی ام میگفت منم میام ، میخوام لباسامو کثیف کنم خخخخخ 

به الهام گفتم میخوای من نگهش دارم شما برید؟؟ 

اونم از خدا خواسته گفت باااشه. 

دیگه خیلی شیک سر علی و دانیالو با ژله گرم کردم تا اونا رفتن 

اومممم خیلی دوسشون دارم،جیگرای منن 

یکم باهم خوب بودن و بازی میکردن،یکم باهم دعواشون میشد خخخخخخ 

دو ساعتی بچه داری کردم :)) 

بعععله 

امروزم که دوباره رفتم آرایشگاه و مدل ابروهامو عوض کردم 

یکم نازک ترشون کردم ... 

خب دیگه 8 خرداد بود که از کرج برگشتم و دیگه نرفتمممم 

الان بیشتر از یکماهه کرج نرفتم 

ان شاالله فردا راهی کرجم :)