ادامه بدون رمز ...
درست قبل از اومدن با اشکان دعوا داشتیم!
نمیدونم چرا یه حرف ساده ی منو انقدر بزرگ کرد و کش داد!
منم از کارش لجم گرفت و اون روی سگیم بالا اومد
هرچی پرسید چه ساعتی بلیط گرفتی؟؟ نگفتم
گفتم نمیگم،اصرار نکن
شاید ده بار پرسید ولی من جواب ندادم ... گفت هی ازم میپرسن آرزو چه ساعتی حرکت میکنه و این خیلی زشته که من نمیدونم،آبرومو بردی و ...
منم گذاشته بودم رو دنده لجبازی و همچنان نمی گفتم برای چه ساعتی بلیط دارم
تا یکشنبه صبح که تلفن زد و با عصبانیت پرسید میگم چه ساعتی بلیط داری؟؟
با کمی مکث جواب دادم ساعت 12
ولی آشتی نشدیم
طرفای 11/15 با بابا راهی ترمینال کاوه شدیم
دوس نداشتم اینجوری برم ترمینال،برم کرج
من خیلی وقت بود ذوق داشتم برای کرج رفتن،توقع نداشتم صاف دم رفتن اشکان یه حرف ساده ی منو بزرگ کنه و جنگ راه بندازه
دوس داشتم با ذوق و شوق برم ... دوس داشتم دلم خوش باشه و برم
ولی تا ساعت 12 که سوار اتوبوس شدم همچنان قهر بودیم و خبری از دل خوش نبود
بابا منو سوار کردو رفت و چند دیقه بعدش اتوبوس راه افتاد
گوشیم زنگ خورد ZENDEGI بود ... جواب دادم
آرومتر بود صداش،منم خود به خود آروم شدم
پرسید راه افتادی؟؟تک صندلی نشستی؟؟ و ...
دیگه کم کم یخ بینمون باز شد و نرم شدیم
هوووووووووم خدا رو شکر که باهم خوب شدیم و گرنه همه ی مسافرت و راه کوفتم میشد
بعدم مامانش زنگ زد و احوالپرسی کردو گفت کجایی و ...
خب ته دلم ذوق کردم،خوشحال شدم از اینکه مادرشوهرم بهم زنگ زده
خیلی حس خوبی بود
تو راه فکرکنم ده باری اشکان تلفن زد بهم و این شد که دیگه کلا باهم خوب شدیم
تو اتوبوس یه دختر مثلا 30 ساله بود آآآی بلند حرف میزد که نگوووو!!
بعد حرف زدنشم خنده دار بود خخخخخ
مثلا میگفت سلام عزیزم،قربونت برم،فداتشم،نازنینم!
یعنی مدام این الفاظو با صدای خیلی بلند به کار میبرد!
عامو خب یکم آرومتر حرف بزن!
ساعت 6 رسیدم ترمینال کرج ... هی اینورو نگاه میکردم اونورو نگاه میکردم ولی اشکانو ندیدم،پشتمو کردم به آفتاب و گوشیو گرفتم دستم که زنگ بزنم بهش یدفعه یکی زد تو کمرم!
ترسیدم! دیدم اشکانه :)))
دیگه سلام کردیم،دست دادیم و راهی خونه شدیم
مامان و بابا خونه بودن ... روبوسی کردیم ... بابا هم خدا رو شکر گچ پاشو باز کرده
دیگه لباسامو اشکان انتخاب کرد و پوشیدم ... بعدم موهامو شونه کرد :)))
گفت بذار باز باشن ... هرچند عادت ندارم موهام باز باشه و دورم بریزه ولی خب بخاطر اشکان باز گذاشتم
دیگه نشستیم میوه خوردیم،اشکانم هی دست میکرد تو موهام :)))
اولین بار بود اینکارو میکرد ... چند روز پیش یدفعه داشتم با خودم فکرمیکردم چرا اشکان موهای منو ناز نمیکنه مثل سایر مردا! که دیروز اینکارو انجام داد :)))
هردفعه م موهامو میگرفت میکشید! خخخ
شبنمم طرفای 9 شب اومد،رفتم دم در استقبالش
واقعا دلم براش تنگ شده بود :)))
دختر خیلی خوبیه،خیلی زیاد هوامو داره
با هم روبوسی کردیم و یکم حرف زدیم
بعدم که شام خوردیم ولی نذاشتن من ظرفای شامو بشورم،گفتن خسته ی راهی و ...
دیگه خود مامان ظرفا رو شست ... دستش درد نکنه ...
موقع خوابم کلی با اشکان حرف زدیم،از برنامه های با هم بودنمون گفت و بعد دیگه من خیلی خسته بودم خوابیدیم
شقایقم که دیشب سرکار بود و امروز صبح اومد ... صبح که بیدار شدیم شقایق از سرکار برگشته بود و خواب بود
با اشکان تو آشپزخونه صبحونه میخوردیم که شقایق اومد داخل ... اومممم از دیدن شقایقم خوشحال شدم،با هم دست دادیمو روبوسی کردیم :)))
دوشنبم که عصر با اشکان رفتیم مغازه،بعد مغازه م رفتیم برای مانتو جلو بازه یه شال ساده ی سرمه ای خریدیم و بعد شام رفتیم بیرون
شام به اصطلاح شیرینی پاس شدن اشکان بود و نمره های خوبش :))
امروزم که باشه سه شنبه،صبح اشکان تنهایی رفت تهران
اول قرار بود باهم بریم ولی بعد دیدیم سخته تهران رفتن تو ماه رمضون ... منم که زودی قندم میوفته و بیحال میشم ... دیگه تنهایی رفت تهران،هم آرایشگاه هم جنس بخره
دیگه بعد من شقایق شبنم و مامان رفتیم بیرون
اول رفتیم برای پسرداییا اشکان که دوقلوان و دبستانی،کادو خریریم
آخه تولدشونه ... خیلی خرج این دوقلوها میکنن! کادوهای گرون براشون میخرن کلا
آخه قراره تولدشون همدان برگزار بشه
بعدش شبنمو گذاشتیم مغازه و دوباره سه تایی رفتیم که برای همین دایی که همدانه و قراره بریم خونشون کادو بخریم
برای اونام یه قابلمه سرامیکی گل دار خریدیم،قشنگه
بعدشم رفتیم فروشگاه امیران یکم خرید کردیم
هم خوش گذشت هم خسته شدیم
اشکانم که ظهر اومد دیدم یا خدا موهاشو داده تو هوا خخخخ
ولی قشنگ شده بود ... خیلی بهش میاد
دیگه جنسایی که خریده بودو باز کردیم دیدیم و باز برای دوقلوها لباس برداشتن که کادو بدن!
عصرم اشکان رفت مغازه ... منم دوساعت بعد رفتم پیشش
میخواستم یه تونیک بردارم برای همدان
آخه کمبود تونیک دارم ... دیگه رفتم آی لباس پرو کردم که نگووو
سه مدل پسندیدم که یکیش توسط اشکان رد شد،گفت رنگش تیره س
دوتا موند یکی قرمز طرحدار بود و تونیک بود یکی دیگه بلیز بود
یعنی تا زیر ماتحت نمی اومد خخخخخخخ
تا روی ماتحت میومد
بعد دیگه دیدم شقایق شبنم راحتن خب منم نگاه به خواهرشوهرا میکنم این شد که بلیزو برداشتم که با شلوار جین مشکی بپوشم یه روز
آخه تو فامیل ما بخصوص مادریم مثلا همه با چادرن تو مهمونیا،کسی بایز شلوار نمی پوشه،اوه اوه
مثلا من همیشه تونیک میپوشم که یه وجب بالای زانومه،خلاصه که اینجوری
بعد مغازه م با اشکان رفتیم سمت شاهین ویلا یه روسری ساتن خریدم
آخه دیشب یکی دوجا تو خیابون اصلی گوهردشت رفتیم روسریاشون 80 تومن اینجورا بود من نمیخواستم انقدر برای یه روسری هزینه کنم
این شد که رفتیم شاهین ویلا با قیمت مناسب خریدیم
ان شالله فردا صبح 3 ماشینه راهی همدانیم
بعععله