ادامه بدون رمـــ ــــز ...
جمعه مثل همیشه عروسا و پسرا اومدن خونمون
البته بهزاد اینا که همش بالان! بخصوص دانیال
ولی خب جمعه ها اومدنشون حالت رسمی میگیره،چون میان برای ناهار که همه دور هم جمع باشیم
بماند که علی و دانیال خیلی شیطون شدن و گاهی جیغ جیغ کردنا و دعواهاشون،گریه هاشون میره رو مخم و حتی منجر به سردرد میشه ولی خب چه میشه کرد
ظهر بهزاد گفت بیاین بریم باغ که بچه ها یکم آب بازی کنن و انرژیشون تخلیه بشه ...
دیگه هی به منم گفتن بیا بریم،منم گفتم بذار برم،بشینم تو خونه چیکار کنم
خلاصه قرار شد ساعت ۴ بریم که آفتاب رو استخر باشه
دیگه ساعت ۴ من،الهام،علی،مینا،بهزاد و دانیال راهی باغ شدیم
اول رفتیم لباسامونو عوض کردیم،من یه تیشرت و شلوار مشکی پوشیدم
مینا که مستقیم رفت توآب! انگار نه انگار آبش سرد بود
من لب استخر نشستم و پاهامو گذاشتم تو آب
الهامم همینطور،علی کوچولو که میترسید نمیذاشت بیاریمش لب استخر حتی
دانیالم که لب استخر نشسته بود و پاهاشو گذاشته بود تو آب
دیگه بهزاد با هزار مکافات علی رو آورد لب استخر و پاهاشو گذاشت تو آب
ما سرگرم بودیم که یهو بهزاد رفت لب استخر وایساد و شیرجه زد تو آب
کلی آب بهمون پاشید،آبشم سررررد
بعدم کف استخر راه میرفت،علی و دانیالم بغلش بودن،دیگه هی بهشون گفت به عمه آب بپاشید
این دوتا فسقلی ام با کاسه به من آب می پپاشیدن منم جیییغغ میزدم،خب آبش سرد بود
دیگه هی مینا میخواست منو بکشه تو آب،گفتم حالا خودم میام
دیگه اومدم تو استخر،اولش یجوری بود،چون آبش سرد بود ولی کم کم بدنم عادت کرد
بعد دیدیم علی لب استخر نشسته و داره میلرزه
حالا نمیدونستم از سردی آب می لرزید یا از ترس
من هی میگفتم علی می لرزه،گناه داره،ببرینش بیرون
میگفتن اشکال نداره!
مینا با تیوپ شنا میکرد
منم هوس کردم با تیوپ شنا کنم به اصطلاح و یه حرکتی داشته باشم
خلاصه مینا گفت تا شکم بیا رو تیوپ و برو
آآآآقا من تا شکم رفتم رو تیوپ و ۲۰ ثانیه نشد که یهو تیوپ برگشت و وارونه شد منم جیغ زدمو رفتم زیر آب
فکرکردم الان غرق میشم ومیمیرم
چندثانیه زیر آب بودم که مینا دستمو کشید و آوردم بالا
حالا هی بقیه میخندیدن،خودمم هم خندم گرفته بود هم حالا اون وسط استخر ماهیچه بالای رونم گرفته بود و اصلاا نمیتونستم وایسم
دیگه مینا منو رو دستاش گرفته بود ( بغل کرده بود ) و میخندید
بعد بهزاد اومد منو از مینا گرفت،بردم کنار استخر و کم کم گذاشتم پایین تا بالاخره گرفتگی باز شد
آی ترسیده بودم که نگوووو،در حدی که کنار استخر وایساده بودم الهام گفت چرا انقدر داری میلرزی؟ ترسیدی؟
گفتم آره داشتم غرق میشدم
بعد هی میخندیدن و میگفتن انگار عمق استخر ۴ متره خخخخ
عامو عمق استخر یک مترو نیمه
ولی خب واقعا اگه مینا دستمو نگرفته بود و تنها بودم صد در صد خفه میشدم تو آب،همون زیر
چون ترسیده بودم و نمیتونستم خودم حرکتی بزنم برای نجات خودم
خخخخخ اینم از استخر رفتن من
بهشون میگم خوبه من استخر عمومی نمیرم،و گرنه انقدر که جیغ میزنم حتما مینداختنم بیرون خخخخ
بعد دیگه دیدن علی بدجور میلرزه،بهزاد و علی اومدن بیرون
بیرون رفتنشونم خوب شد،بهزاد برامون کاپوچینو درست کرد آورد دم استخر خوردیم
وقتی چندتا زن دورهم باشن چه حرفی پیش میاد؟
معلومه دیگه حرفای خاک بر سری
من خودم خوشم نمیاد که بخوام از رابطمون برای کسی بگم
که چطوریه و ...
هی خواستم از زیر جواب دادن در برم که نشد
ولی خب حرفاشون عجیب و خنده دار بود
با اینکه آب سرد بود ولی دو سه ساعتی تو استخر بودیم و بازیگوشی میکردیم
خوب بود خوش گذشت
ولی خب سرماخوردم دو روزه،با رفتن به استخر حالم چپ تر شد
قراره عصرم با فامیل بریم باغ ... من شاید نرم چون حالم خوب نیس،دلم میخواد بخوابم،حوصله شلوغی و سرو صداهاای سی نفر آدمو ندارم
ولی حالا اگرم رفتم باید مواظب شالم باشم!
اشکانم که قرار بود امروز تبریز باشه با دوستاش! ولی نرفتن
کاری نداشتم که مجردی مسافرت بره،چون ما که از هم دوریم و پیش هم نیستیم،حالا چه کرج باشه چه تبریز،برای من که فرقی نمی کرد
ولی خب چون به قول خودش تو آمپاس مالیه دوس نداشتم الکی بره مسافرت و کلی خرج کنه و بدتر دستش تنگ بشه!
چون بالاخره قراره اصفهانم بیاد،اصفهان اومدنم که بیخود نیس،پول کرایه اتوبوس هست،خرج و مخارج روزانه و ...
بعد تازه هی میگفت اجاره مغازه جور نیس! من بدتر عصبی میشدم! آخه یه ریال که نیس،ماهی 1 میلیونو نیم اجاره میده!!
خلاصه من هی بهش میگفتم نرو
اون میگفت نمیشه دیگه،بهشون گفتم میام حالا زشته کنسل کنم
خلاصه قرار شد تو مسافرت ولخرجی نکنن و پولشونو بهینه مصرف کنن
که صاف وقتی اشکان بلیط رزرو کرد و تو گروه اعلام کرد پول بلیطو،سامان گفت من پول ندارم برای مسافرت!!
خیلی شیک دم مسافرت میگه پول ندارم!
اشکانم بهش گفته بود اون اول که گفتی میای،نمیدونستی مسافرت خرج داره؟؟تازه یاد پول افتادی؟؟
خلاصه که مسافرت کنسل شد
همون بهتر که نرفتن ... والا تو آمپاس مالی هستیم خخخخ
به جاش امروز از صبح با دوستاش رفتن پیک نیک
اینم از این