زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

روزهایی که گذشت

 

خوشبختی یک سفر است

نه یک مقصد ...

هیچ زمانی بهتر از همین لحظه 

برای شاد بودن وجود ندارد ...

ادامه بدون رمز 

 

شنبه بعد نوشتن پستم کلی حوصلم سر رفت

حالا از اون طرفم دلم میخواست برم مغازه پیش اشکان،از طرفی ام گفتم بذار چند ساعت از هم دور باشیم تا دلمون هوای همو بکنه!

خلاصه با وجود اینکه از ساعت ۷ دلم بهونشو میگرفت و بودنشو میخواست ولی نرفتم مغازه

به جاش چند تا استیکر براش فرستادم و ابراز دلتنگی کردم!

چون احساساتم بدجور قلمبه شده بود و باید بروز میدادم

 اربعینم که باشه یکشنبه مهمون داشتیم،عمه و شوهر عمه و نوه اون یکی عمه ی اشکان!

اول گفتم یه بلیز گپ دیگه میپوشم با شلوار،بعد دیدم خب همون لباسایی که برای تولد پوشیده بودم شیکتر بود

دیگه آرایش کردم،همون بلیز گپ سبزه رو با ساپورت تو پنبه ای پوشیدم 

به شبنمم گفتم تو ابروهام مداد قهوه ای کشید ... اونروز تو مغازه آزاده گفت چرا ابروهاتو رنگ نکردی؟ رنگ میکنی خیلی بهت میاد و قشنگتر میشی

گفتم میخوام تا عید دیگه رنگ نکنم ... شبش در مورد همین موضوع با اشکان حرف زدم دیدم بعععله اونم میگه ابروی رنگ کرده صورتمو باز میکنه و بهتره ... حالا نمیدونم شاید دوباره رنگ کردم شایدم گذاشتم برای همون عید

خلاصه مداد کشید تو ابروهام ولی دیگه خط چشم اینا نکشیدم

خب من بار اول بود این نوه عمه رو می دیدم و بار دوم بود که عمه و شوهر عمه رو می دیدم

 گفتم تیپ بزنم خخخخ البته مثلا وقتایی که آرایشم زیادتره رو با وقتایی که آرایشم کمتره از اشکان میپرسم که دیروز بهتر بودم یا امروز؟ اشکانم اکثرا وقتی که آرایشم کمتره رو میگه بهتر بدی!

خلاصه طرفای ۱۲ اومدن،اسم نوه عمه هه زهرا بود،بعد بچه ی طلاقه،۱۰ سالش که بوده پدر مادرش طلاق میگیرن و باباش ازدواج میکنه که نامادریه زهرا رو اذیت می کرده و ... بعدم که هی خونه اینو اون بوده،مثلا مامان اشکان میگفت هردفعه م میومد خونه ما،بعد به مامان میگفته تو مامان من میشی؟ آخی عزیزم :-(

بعدم که ازدواج میکنه و طلاق میگیرن و سر ازدواج دومش باباش طردش میکنه و حتی اسمشم از شناسنامه ش پاک میکنه! در کل دو تا ازدواج ناموفق داشته و الان تک و تنها داره تهران زندگی میکنه،من که زیاد تهرانو بلد نیستم ولی گویا خونه ش طرف قلهکه،مامانشم که ازدواج کرده و پایین تر زندگی میکنه هر دفعه میاد میبینتش

چه زندگیه سختی،تک و تنها،نه همسری،نه پدری نه خواهر برادری

هووووم دلم براش کباب شد

بعدم فکر کنم مثلا ۳۵ ساله س،خلاصه که اومدن 

شقایق شبنم و همین زهرا که بدون شال بودن،اون وسط فقط من روسری داشتم خخخخخ 

اشکانم که با وحید بیرون رفته بود و ظهر طرفای ۱ اومد

گفتم بله الانه که زهرا با اشکان دست بده  ولی خب دست نداد خخخخخ 

ناهارم که نخودپلو + قورمه سبزی + سوپ شیر بود با ترشی،سبزی،سالاد،دوغ،نوشابه و دلستر!

به به من که عاشق نخود پلوام آی خوردم که نگووووو ... بعد بازم گشنم بود ولی روم نمیشد بخورم،آخه اونا یکم سوپ خوردن و قرمه سبزی،ولی من کلی کشیدم،ولی خب دست اشکان طلااا به داد این شکم من رسید و بازم برام کشید،مامانم رفت از آشپزخونه یکم از مواد روشو آورد و ریخت تو بشقابم منم ذوقولی شدم گفتم به به 

ولی خب نمیدونم چطوری گفتم که همه اعم از اشکان،شبنم،زهرا و ... نگاهم کردن و خندیدن 

بعد از اشکان پرسیدم گفت خنده دار سرتو تکون دادی و به به کردی خخخخ عجبا نمیدونم چرا آب و هوای کرج با اشتهای من سازگارتره،میام کرج و کنار اشکانم کلی میخورمم

خلاصه که ناهار خوردیم،منو شبنم ظرف شستیم،شقایق جمع و جور کرد،زهرام به اصرار اومد ظرفا رو خشک کرد

بعدم که رفتیم نشستیم و شقایق به شوهر عمه جان گفت برامون شعر بخون 

بعد خب این شوهر عمه جان ارتشی بوده و شاعر!! کتاب شعر داره،بعدم خب سنش بالاس،کلی روحش شاد شد که قراره شعر بخونه

اول مقدمه از خانواده ش گفت! که مامانش خارجکی بوده خخخخخ مامانش مال ترکیه بوده بعد میاد ایران و ازدواج میکنه و ...

اولین شعرشم مربوط بود به دوست دخترش فروغ خخخخ

به اشکان میگم نگاه اینا چندین سال پیش عاشق بودن و دوست دختر داشتن ... مثلا میگفت براش نامه مینوشتم میذاشتم تو تیر چراغ برق چوبیاا و ... انقدر خندیدیم که نگووو

یا مثلا بابا تعریف میکرد که ۱۴ سالش بوده و دختر همسایه رو دوس داشته،یه روز میره به مامانش میگه من اینو میخوام برام بگیرینش مامانشم با جارو یکی محکم میزنه به پاش 

قدیمیام باحال بودناااا

آقا این شوهر عمه جان آی شعر خوند،اولاش خیلی خوب بود و خوش گذشت ولی خب به مرور خسته شدیم و کلافه بودیم،ولم نمیکرد کتاب شعرشوووو  اشکان و بابام هی به شقایق چپ چپ نگاه میکردن که یعنی همش تقصیر توس

بعد شقایق به شوهر عمه جان میگفت بفرمایید میوه،شیرینی تا بلکه بیخیال شعر خوندن بشه،اونم میگفت باشه میخورم و دوباره می رفت سر یه شعر جدید خخخخ

خلاصه که اوضاعی بود،زهرا و عمه که مشغول عکس دیدن و ... بودن

ولی خداییش شعراش قشنگ بود بخصوص اونی که در وصف عمه گفته بود،خیلی خیلی قشنگ بود 

بالاخره زهرا خواست بره که شوهر عمه جان کتاب شعرشوووو گذاشت زمین 

بعد هی تعارف کردیم به زهرا که بشین و این حرفا،گفت پسرم تو خونه تنهاس

بعد عمه به من گفت پسرشو دیدی؟ وا من تعجب کردم کسی نگفته بود پسر بچه داره! گفتم نه ندیدم،به زهرا گفتم نمیدونستم بچه دارید

گفت بذار عکسشو بهت نشون بدم

بچه ش یه گربه بود  سفید و خیلی خوشگل بود ... گفتم من فکر کردم واقعا پسر داری،گفت نچ این پسر مننه

گفتم بهش دست میزنی؟ گفت آره،گفتم ووووویی من انقدر از گربه میترسمممم و چندشم میشه که نگو 

خب دیگه بنده خدا خیلی تنهاس،هیچکسو نداره،دیگه گربه خریده که تنهاییاشو باهاش پر کنه،اسمشم گفت دی سی هست 

بعدم که خدافظی کرد و بابا بردش ایستگاه مترو

عمه اینام تا غروب بودن و رفتن

بعععله اینم از این مهمونی

دیروز صبحم با دایی و اشکان رفتیم برای کارای وام ازدواج که باز بامبول در آوردن و وام به تاخیر افتاد!

شبم که رفتیم خونه همین دایی برای شام،آخه اربعین از کربلا برگشت

دیگه هی باز گفتم چی بپوشم چی نپوشم  یه بلیز گپ بنفش پوشیدم با همون ساپورتم

بعد خب هی دو دل بودم که بپوشم یا نپوشم،آخه اشکان قبلتر گفته بود ساپورت بیرون نپوش 

بعد دیگه گفتم اشکال نداره میپوشم،نمیخوام که برم تو خیابون قدم میزنم،با ماشین میریم و میایم

خلاصه پوشیدیم و رفتیم مغازه دنبال اشکان

دیگه خونه دایی که رسیدیم داشتیم از پله ها بالا میرفتیم که اشکان دید بله من ساپورت پوشیدم

هیچ حرفی نزدااا ولی اون نگاهش کلی منو ترسوند! 

الهی من انقدر دوس دارم مرد جذبه داشته باشه 

خلاصه ازش ترسیدم با اون نگاهش که از صدتا چرا اینو پوشیدیم بدتر بود 

بعدا گفتم خب ببخشید دیگه نمی پوشم،گفت بله حرف گوش نمیدی و ...

دیگه قرار شد بیرون نپوشم

شامم که نخودپلو + بادمجون و کشک بادمجون بود و طبق معمول من نخود پلو خوردمممم 

آهان خونشون خودمو وزن کردم،۴۸ کیلو ۶۰۰ گرم بودم!! انقدرمیخوورم چاق نمیشم! البته خب برای عقدم استرس زیاد بود وزنم شده بود ۴۵ کیلو !!

قبلا خودمو وزن کرده بودم ۴۷ کیلو بودم،الان ۱ کیلو چاق شدم!

بعععله اینم از این پست