زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

رویاپردازی

 

تو چیزهایی را می بینی

و میگویی « چرا؟ »

ولی من چیزهایی را 

رویا پردازی میکنم

که هیچ وقت وجود نداشتن ...

و میگویم «چرا که نه؟»

 ادامه بدون رمز ... 

آآآآقا من شنبه برگشتم اصفهان

از پنج شنبه به اشکان گفتم برای شنبه بلیط بگیر،اونم میگفت شنبه نه،یکشنبه برو

ولی من دلم شور می زد میترسیدم خانوادم بگن چرا ... همیشه گیر یه روز بیشتر موندنم!!

جمعه بود زنگ زدم خونمون و گفتم یکشنبه میام،حس کردم مامانم ناراحت شد،گفت چرا

بعدش زنگ زدم به اشکان گفتم برای شنبه بلیط بگیر

دیگه اونم گفت باشه.

انقدر دلم گرفته بود که نگوووو،توی تلگرام یکم با مریم حرف زدم و گفتم میترسمممم بیشتر بمونم خانوادم بگن چرا و ... کلی بغض داشتم ولی خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم

تک و تنها بغل بخاری تو پذیرایی نشسته بودم و دلم گرفته بود

شبنم اومد پیشم،گفت آرزو چیزیته؟ احساس میکنم ناراحتی

همین حرف شبنم باعث شد بالاخره بغضم بشکنه و اشکم در بیاد

گفت عزیزم چرا گریه میکنی؟؟ گفتم دلم گرفته که قراره از اشکان جدا بشم

گفت خب نرو،اینجا خونه خودته،تا هروقت دوس داری بمون،شبنمم چشماش پر اشک شده بود

گفتم نه خانوادم میگن چرا

گفت آخه چرا؟ گفتم میگن زحمتتون میشه و این حرفا

گفت زحمت چیه،تو عضوی از این خانواده ای و ....

خلاصه اشکایی که ریختم و حرف زدنم با مریم و شبنم باعث شد حالم جا بیاد و خوب بشم

ولی همه تعجب کرده بودن که چرا یهویی قصد رفتن کردم،مامان میگفت چیزی شده که میخوای بری؟ من فکر کردم بعد تعطیلات میری و ...

بابام که خونه نبود و از صبح جمعه تا ظهر شنبه فرودگاه بود،اینه که من دیگه ندیدمش،تو راه ترمینال تلفن زدم و گفتم دارم میرم اصفهان

کلی تعجب کرد و گفت چرا 

دیگه ترمینالم اشکان وایساد تا اتوبوس حرکت کرد و بعد رفت

کلی تو اتوبوس دلم گرفته بود از این جدایی

یاد آه کشیدنای اشکان میوفتادم،اینکه میگفت با بی رحمی داری میری و ... 

تو راه بابای اشکان تلفن زد،گفت اومدم خونه دیدم نیستی انقدر دلم گرفت که حد نداره

هووووم

خلاصه که بعد از ۱۱ روز برگشتم اصفهان

یه فید بک بزنیم به خاطرات کرج 

این ماهی که گذشت یعنی آبان،فروش مغازه اومده بود پایین

بخصوص که باید اجاره به این سنگینی رو بدیم و قسط وامم که شروع شده و ...

کرج که بودم بعضی وقتا انقدر اشکان ناراحت بود که منم کلی دلم میگرفت و ناراحت می شدم

یه شب انقدری دلم گرفته بود که بغض کردم و اشکام اومد پایین

طاقت ندارم ناراحتی و مایوس بودن اشکانو ببینم ولی بالاخره زندگی بالا پایین داره باید قوی تر از این حرفا باشیم

یه روز عصر تصمیم گرفتم آماده بشم و برم مغازه پیش اشکان و سورپرایزش کنم،داشتم آماده می شدم که اشکان تلفن زد،صداش ناراحت بود،گفت بعدا سوییچ و مدارک ماشینو بیار تا بریم بیرون

فهمیدم که فروش نداره و ناراحته،دیگه تندی پوشیدم و رفتم مغازه پیشش

انقدر چرتو پرت گفتم که کلی حالمون خوب شد و فروش کم مغازه یادمون رفت

نشسته بودیم پیش بخاری و من رویا پردازی میکردم 

گفتم فکر کن از شهرداری بیان دم خونمون و به بابام پول متراژی از مغازه که قراره بره تو خیابون رو بدن ( آخه گویا قراره تراکم بدن و پول ندن )

گفتم بیان ۱ میلیاردو ۳۰۰ میلیون بدن به بابام،بعد بابامم نفری ۱۰۰ میلیون بده به بچه هاش 

گفتم منم ۱۰۰ میلیونوو میدم به تو که یه مغازه رهن کامل کنی

بعد گفتم خب نه ۸۰ میلیونشو بهت میدم،اشکان گفت ا چرا؟ چی شد؟

گفتم خب ۲۰ تومنشو میذارم تو بانک که سودشو بگیرم خخخخ

بعد گفتم مثلا فکر کن ارث آقاجون به بابام برسه و بابام بگه من نمیخواممم،اشکان خندید خخخ

گفتم بعله بگه من نمیخوام و بده به بچه هاش،مثلا ۱۰۰ میلیون بیاد بده به من و بگه برو حالشو ببر 

گفت خب؟ باهاش چیکار میکنی؟ بیا خونه بخریم

گفتم نخیرم خونه نمیخوام،میذارمش تو بانک و بازم سودشو میگیرم خخخخ

بعد یادم نیس ۱۰۰ میلیون دیگه از کجا اومد رو پولمون و شد ۳۰۰ میلیون 

گفتیم چه کنیم چیکار کنیم با ۳۰۰ میلیون 

اشکان گفت بریم خارج زندگی کنیم،گفتم نخیرم من دوس ندارم برم خارج

گفت خب پس برو همون خیابون خودتون  گفت بیا بریم خارج،اونجا پیشرفت میکنیم

گفتم خب نه من دوس ندارم

بیا با ۳۰۰ میلیون سهام درمانگاهی بیمارستانی چیزی رو بخریم تا توی مهندس دکتر جا پات سفت بشه ...

بخاطر رشته ش من گاهی اوقات بهش میگم مهندس دکتر خخخخ

گفت پس حداقل بیا با ۱۰ میلیونش بریم یه سفر خارجی

گفتم خب باشه بریم  گفتیم کجا بریم کجا نریم که اشکان گفت بریم فرانسه

گفتم خب چرا فرانسه؟ گفت فرانسه رو دوس دارم

گفتم خب باشه بریم فرانسه

گفت رفتیم من برم ب ا ر 

گفتم بری چیکار؟!  و باهاش قهر کردم  شکلک های شباهنگShabahang

خندید گفت خب چرا قهر میکنی؟

گفتم میخوای بری با دخترا برقصی،باهات قهرم  شکلک های شباهنگShabahang

گفت عجبااا از اون مدلا که نمیخوام برم،همینجور حالت کافی شاپشو میرم

گفتم منم میام،گفت نخیر

گفتم به هر جهت اگه از اون مدل ب ا ر رفتی منم از رو لجبازی باهات با شورت و سوتین میام اونجاا  

گفت ا دهه

گفتم باید سوغاتی ام بیاریم 

گفت شکلاتاش خوشمزه س،گفتم چطور؟؟

گفت بابام که فرانسه رفته بود وقتی برگشت فقط یه چمدون شکلات برامون آورده بود،خیلی خوشمزه بود

گفتم خب باشه پس مام باید شکلات بیاریم بعلاوه چیزای دیگه 

خخخخ چقدر رویاپردازی کردیم،کلیاااا

ای بابا خب آرزو بر جوانان عیب نیس  

همین که با این رویا پردازیا حال عشق جان خوب شد خعععلی خوبه  Flower

بعدم دیگه مغازه رو بستیم و رفتیم که بریم سمت خونه و ماشین،انقدر سرد بود که نگووو،می دویدیم و خوش بودیم ^_^

دیگه نشستیم تو ماشین و راهی خیابون اصلی گوهردشت شدیم

رفتیم ذرت مکزیکی و اسنک خوردیم،بسی چسبید

البته قرار شد بریم خونه بازم غذا بخوریم چون به مامان گفته بودیم شام میایم خونه خخخخخخ

سیربودییمااا ولی من به زور یکم شامی خوردم خخخ

اینم از این خاطره و پست

یکمم از اصفهان بگم،اول اینکه قرار بود چند روز پیش خونه آقاجون قولنامه بشه و فروخته بشه که صاف سر بزنگاه طرف زنگ زده گفته استخاره کردم بد اومد 

 ولی خب حتما حکمتی داره ... برای اینکه خونه آقاجون یا زمین فروش بره نذر کردم و ۴۰ شب زیارت عاشورا خوندم که دقیقا بعد تموم شدن زیارت عاشورا یهو مشتری خوب پیدا شد و قرار شد فروخته بشه

فکر کنم خدا خواست بگه حواسم به نذر و زیارت عاشورا خوندنت بود ولی فعلا حکمت و صلاح نیس که فروش بره

حتما حکمتی داره

و خبر بعدی از اصفهان اینکه دکتری که میخوایم مامانو عمل کنه میخواد بره خارج و باید صبر کنیم تا برگرده

اینم حتما حکمتی داره که هی عقب میوفته،الله اعلم

امروزم که سالگرد فوت آقاجونه و میخوایم بریم امامزاده ... انگار همین دیروز بود میومدم از خاطرات آسایشگاه سالمندان و ... مینوشتم،چه زود وارد سومین سال درگذشت شدیم!

ساعت ۲ میریم با عمو،عمه ها و ...

بعععله