زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

کاپیتان!

 

هفته پیش به خودم استراحت دادم و آرایشگاه نرفتم ... فقط شنبه رفتم و دوشنبه م که با بچه های آرایشگاه رفتیم باغ بانوان! 

خلاصه هفته پیش کلاسو تعطیل کردم ... قبلا چقدر حوصلم سرمی رفت،چقدر بیکار بودم،همش خونه بودم 

ولی الان همش بیرونم!یا آرایشگاه یا اینورو اونور 

آرزومه که یه روز تو خونه بمونم!! 

راستش دیگه حال ندارم برم آرایشگاه ... دوره ما تموم شد باید این ماه امتحان می دادیم خودمون گفتیم نه امتحان نمیدیم و افتاد برای آذر!! چون محرم و صفر در پیشه و دیگه این دوماه امتحان نمی گیرن و تعطیله 

دیروز در کمال بی حوصلگی رفتم آرایشگاه ... حالو حوصله نداشتم 

آزیتا (مربی ) داشت موهای یکیو سشوار میکرد بچه ها هم حرف میزدن و ... 

همه نشسته بودیم که یهو آزیتا گفت کاپیتان 

و بعد زنه با خنده گفت نه نگو!! حالا ما هی اصرار که آزیتا خانوم کاپیتان چی؟؟ بگو دیگه 

آزیتام گفت هیچی میخواستم بگم کاپیتان هواپیما و خندید خخخ 

خلاصه نگفت که نگفت 

بعد یه زن مسن هست به اسم اختر خانوم!! این تقریبا هر روز میاد آرایشگاه و بهمون سر میزنه!! 

همون زنه که زیر سشوار بودو دید هی سوال پیچش کرد ... که شما قبلا اینجا زندگی نمی کردید؟مامانت فلانی نبود؟ و ... 

موهای زنه سشوار شد و پاشد ... باز اخترخانم کنجکاو و فضوووووووول پاپیچ زنه بود خخخخ 

آخردست یهو گفت شما خانوم عقیلی هستید؟!! ما منتظر بودیم ببینیم زنه چی میگه! 

که گفت بله من خانوم هادی عقیلی هستم 

خخخخخخخخ هادی عقیلی کاپیتان تیم سپاهان و بعضی دوره ها بازیکن تیم ملی 

هیچی دیگه کلی ذوق کردیم! آزیتا گفت اومدم بهتون بگم کاپیتان سپاهانو میشناسید؟؟این خانومشه  

که خودش نذاشت بگم 

خب هادی عقیلی خیلی پولداره و قرارداداش میلیاردیه!! در نتیجه ما توقع داشتیم که حالا مثلا زنش یه خانوم خیلی خوشگل و خوش تیپ و خوش پوش باشه! 

ولی قیافه ش که معمولی بود ... ظاهرشم عادی بود 

ولی ماشینش فکرکنم 700 میلیون پولش بود! 

دوست آزیتا بود ... گفت این از هادی عقیلی 5 سال بزرگتره!! 

خلاصه که تا چند دیقه همه تو کف بودیم خخخخ 

مثلا تصور کنید زن علی داییو ببینید خخخخخ  

باحاله هااااا 

 

باغ

 

 

دیدم بلاگفا نوشته شروع دوباره! 

فکر کنم داره درست میشه ... نیدونم ولی شاید اگه درست شد دوباره برگردم همون بلاگفا 

دیروز بهزاد همه رو جمع کرد تو باغ ... ساعت 5 رفتیم ... همون لحظه چنان بارونی گرفت که نگوووو ... هوا خیلی عالی بود مثل شمال شده بود

علی و شهناز جووووووووووون رفتن آمریکا ! شهناز همون عروس داییم که مال کرج بود 

بعععله ما هم میگفتیم اومدیم باغ که به داییم تسلی خاطر بدیم خخخخخ 

بعد هی بهزاد گفت تو باغ استنبلی بپزیم!! دیگه رفتن برنج،گوجه،روغن و ... خریدن و دست به کار شدیم 

منو داییم گوجه رنده میکردیم،دخترخالم سهیلا سیب زمینی پوست میکند و ... هرکس یه کاری میکرد 

خیلی باحال بود و لذت داشت 

30 نفر بودیم!!  

کلی خوش گذشت ... اومدیم سفره بندازیم که بارون گرفت!! دیگه همه فرار کردیم رفتیم تو اتاق  

اتاقم کوچیک بود و نمیشد سفره انداخت ...  

دیگه مثل این خلو چلا هرکس بشقاب به دست یه گوشه اتاق نشست خخخ 30 نفر چطوری تو این اتاق فسقلی جا شدیم! 

ما که شامو خوردیم بارونم قط شد!! 

بعد هوا عالی بود یه عده اومدن تو محوطه باغ یه عده هم تو اتاق موندن 

من با علی کوچولو و دانیال بیرون بودم ... 

و بعد به ناگه دیدم که سهیلا اینا خدافظی کردن رفتن!! 

مینا که اومد بیرون گفت فهمیدی چی شد؟؟گفتم نه چی شده؟؟گفت سهیلا قهر کرد رفت! 

گفتم وا چرا؟؟گفت تو اتاق مردا شوخی میکردن سهیلام گفته جلو داماد من این حرفا رو نزنید! کسی گوشش بدهکار نبوده 

بعد در اومده گفته بذار ببینم شوهر آرزو که بعد میاد تو جمع همینطورید؟!!  

سهیلا گفته بعد دامادو قایم میکنید و ...!!!! ( یعنی اشکان )

عجباااا ... کاش من اونجا بودم به سهیلا میگفتم اگه دیدم جنبه ی شوخی نداره نمیارمش تو جمع و به قول تو قایمش میکنیم! 

توام اگه میبینی دامادت جنبه نداره و میترسی نیارش تو جمع و قایمش کن! 

والا ... حالا میخوام یه بار دیگه بگه تا این جوابو بهش بدم 

اصلا همه داشتن شوخی میکردن ... دیواری کوتاهتر از ما پیدا نکرد!! 

آخه میدونید چیه ... شهناز که میومد تو جمع همه خیلی مودب میشدن حالا این میسوزه که چرا عروس داییو انقدر میخواستیم و کسی حرف نمیزد 

حالا پیش خودش گفته با اشکانم مثل شهناز خواهند بود 

البته من چندین بار تو صحبتامون به اشکان گفتم جمع فامیلیه ما مدلش فرق داره ... شوخی میکنن تو سروکله هم میزنن و ... یعنی بهش آمادگی دادم  

عجبااا اعصاب و روان آدمو خورد میکنن!  

 

خــاطــره

 

 

روزی که باهم بودیم صندلی عقب ماشین به مامانش میگفت بزن شماره فلان ( ضبط ) 

 

یا وقتی کنترل ضبط دستش بود میزد این آهنگ ... 

 

چقدر خوووووووب بود هم شعرش هم آهنگش هم حسو حال ما دوتا ...  

 

برای اولین بار بود که این آهنگو میشنیدم ...

 

دیشب رفتم دانلود کردم و مدام گوش میدم به یاد اون روز ... 

 

این آهنگم برای ما شد خاطره :) 

  

آهنــگ 

صیغه یا نامزدی؟؟

 

 

هوس کردم که بنویسم ... 

 

بلاگ اسکای هم خوبه هااااا ... خوشم اومد ازش ... تو مایه های بلاگفاس برای همین احساس غریبی نمی کنم 

 

ما رسم نداریم تو دوره نامزدی صیغه کنیم ... ولی تو مراسم نامزدی بابای اشکان عنوان کرد که یه صیغه بخونیم تا محرم بشن ( که بهزاد گفت اول آزمایش خون برن )

 

البته باباش بخاطر ما گفت که یه وقت بابام ایراد نگیره و بذاره با هم بریم بیرون و ... 

 

چند روز پیش بابای اشکان به بابام تلفن زد و گفت که بین عید قربان و غدیر ما میایم اصفهان که صیغه بخونیم  

 

بابامم گفته بود باشه تشریف بیارید

 

فرداش به اشکان گفتم چرا میگید صیغه؟؟ گفت خب که محرم باشیم و خانوادت بذارن باهم بریم و بیایم و ما رسممون اینه که توی دوره نامزدی یه صیغه محرمیت میخونیم ( یادم افتاد به مینا خواهر شوهر آوا که نامزدن ولی صیغه هم خوندن ) 

 

گفتم خب از نظر ما اشکال نداره که محرم نباشیم ... ما رسم نداریم 

 

گفت ما بخاطر شما میگیم و ...  

 

چندساعت بعد گفت که به بابام گفتم آرزو اینطور میگه و میگه از نظر ما اشکال نداره که محرم نباشیم ... باباشم گفته بوده خب چه بهتر اینجوری فقط خودت میری و نیاز نیس ما بیایم ( مرخصی نداشتن و به سختی یه روزه باید مرخصی میگرفتن ) 

 

بعد منم با بابام حرف زدم ... گفتم من خوشم نمیاد از اسم صیغه ... اینجوری همه میگن که ما نامزدیم ولی اونجوری میگن صیغه ن :| 

 

بابام و مامانمم موافقت کردن و گفتن خب باشه صیغه نمی خونیم و فقط نامزد باشید 

 

دیگه بعدش بابای اشکان تلفن زد به بابام و گفت اگه اشکال نداره صیغه نخونیم؟ اینجور که آرزو خانوم گفتن اشکال نداره 

 

بابامم گفت نه اشکال نداره آقا اشکان هروقت خواست تشریف بیاره ما در خدمتیم 

 

اینجوری بهتر شد من از صیغه خوشم نمیاد ... آدم تکلیف خودشو نمیدونه ... والا 

 

بععععععله چند شب پیشم تلفن زدم خونه اشکان اینا و با بابا مامانش احوالپرسی کردیم  

 

ذوق دارم که زود بیاد پیشم اوممممم 

 

قبلا هم وقتایی که قرار بود بیاد ذوق داشتم ولی از اونطرفم استرس میگرفتم و می ترسیدم 

 

ترس از پلیس،ترس از دیده شدن توسط فامیل و دوستو آشنا،ترس از اینکه روز قرار خانواده گیر بدن و نذارن برم ( هرچند که آزادم و هرجا بخوام میرم و میام ولی با این حال بازم استرس داشتم ) 

 

ولی الان خدا رو شکر هیچکدوم از این ترسا و استرسا رو ندارم 

 

واقعا هیچی بهتر از رسمی بودن یه رابطه نیس ... واقعا 

 

اینجوری خیال آدم راحته ...

 

اولین پست

 

 

بلاگفا کلا پکید!! 

 

دیگه اینجا مینویسم :) 

 

اینجا رو بیشتر از بلاگ میپسندم ... 

 

یکی از خصوصیاتش اینه که نظرات جداس و مثل بیان ادامه ی پست نیس و پست طولانی نمیشه ... 

 

یکی دیگه ش اینه که خیلی شبیهه بلاگفاس و این برای منی که دل کندن از بلاگفا براش سخت بود و همچنین سازگاری با فضای جدید برام سخته خیلی خوبه ... 

 

آخرین پستی که بلاگفا گذاشتم عکس بود ... عکس لباسام،انگشترم،گل و شیرینی و ... نمیدونم کیا دیدن  

 

هییییییی مادر  

  

کسایی رو میذارم جز پیوندام که زندگیشون برام مهمه و هر روز دنبالشون میکنم ... 

 

فعلا 3 نفرن تا بعد اضافه کنم :)  

 

بلاگفا که بودم لینکدونی نداشتم چون همه بلاگفا وبلاگ داشتن و میذاشتمشون وب دوستان ... ولی حالا که هرکدوم از دوستام یه وری هستن و ارتباط سخته میذارم جز پیوندا که دسترسی بهشون آسون باشه ... بععله