زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

کسی نمیتونه جای خالی تو رو پر کنه :)

 

  

 

 

هفته ای که گذشت فقط یه بار از خونه رفتم بیرون اونم برای دکتر مامان بود 

دیگه هیچ جا نرفته بودم ... از طرفی مامانم حالش اوکی نبود و همه کارا با من بود 

دیگه خسته شده بودم،دلم میخواست بریم یه جایی،بریم تو خیابونا بچرخیم 

ولی صاف همون پنج شنبه ای که ما قصد بیرون رفتن کرده بودیم ماشین خراب شد! 

و نتیجه ش این شد که بیرون نرفتیم و من مثل برج زهرمار بودم! 

عادت ندارم یه هفته کامل تو خونه بشینم،باید یه جایی برم 

جمعه هم که عروسا و پسرا خونمون بودن و باز من مثل کوزت کار میکردم!  

الهامم برای مهین ( زن عموم ) لباس میدوزه و خلاصه سه هفته س،جمعه ها مهین میاد خونمون برای پرو و ... 

بعد دیگه معمولا عموم دخترعموم و پسرعمومم میان و باید پذیرایی کرد دیگه ...

والا یکی دیگه لباس میخواد،یکی دیگه لباس میدوزه دردسراش با منه! 

اصلا حال و حوصله مهمون ندارم  

به اشکان گفتم شنبه یعنی امروز برم شنبه بازار خخخخخخخ بعضیا میگن جلفا 

 اشکان گفت با کی بری؟گفتم خودم تنها 

گفت نه! عجبااااا خب تنهایی میرفتم شنبه بازار بلکه دلم وا شه ! ( جا قحط بود

امروز بعد 2 روز با اشکان تلفنی حرف زدیم ... 

 قبلا مثلا حتی میشد که 10 روز صدای همو نشنویم!! چون من سختم بود که باهاش حرف بزنم و فقط وقتایی تلفن میزدیم که تو خونه تنها باشم یا بیرون باشم و بشه باهاش حرف زد 

کلا آدم محتاطی هستم

یادش بخیر،قید بیرون رفتن یا مهمونی رفتن رو میزدم تا خونه خالی بشه (!!) و با اشکان یه دل سیر حرف بزنیم :))  

ولی خب الان که نامزدیم و رسمی شدیم هر روز صبح باهم تلفنی حرف میزنیم،برای همین دو روز حرف نزدن خیلی زیاد بود! 

وقتی باهاش حرف زدم متوجه شدم چقدر دلم برای صداش تنگ شده بوده :)) 

دیگه چون شنبه بازارو گفت نرو،با دوستم سپیده قرار گذاشتیم که بعد از کار بریم یه چرخی بزنیم بلکه دلم وا شه ...

برای 30/4 قرار گذاشتیم دروازه شیراز 

 آماده شدم و راهی دروازه شیراز شدم ...

خیلی وقت بود بیرون نرفته بودم ... اصلا دلم برای BRT هام تنگ شده بود خخخخخ 

سپیده زودتر از من رسید و خبرداد که سر قراره ... 

منم 10 دیقه بعد رسیدم  

اول که ماچ و موچ انجام شد و بعد گفتیم بریم یکم مغازه گردی ،دلم میخواست خرید کنم! 

 دلم مانتو بافت میخواد! اصلا هرچی،دلم میخواست یه چی بخرم

اول رفتیم صندل فروشی،گفتم اگه صندل مشکی خوشگل دیدم میخرم،که چیزی نظرمو جلب نکرد ...

از اونجا اومدیم بیرون و  4 تا مغازه گشتیم بلکه یه مانتو بافت پیدا بشه ...

داشتن ولی قشنگ نبود و مورد پسند من نبود ...

دیگه برگشتیم رفتیم دوتا ذرت مکزیکی خریدیم و رفتیم تو ایستگاه اتوبوس نشستیم خوردیم 

عکسای خانوادگیشونم نشونم داد ...  

وقتی با سپیده بودم متوجه شدم با دیدن دوست دل من خوب نمیشه،من دلتنگ یه نفر دیگه م،دلم یه نفر دیگه رو میخواد که نیستش  

بعد از خوردن ذرت رفتیم سوار BRT شدیم و راهی خونه ...

تو راه سپیده کلی درد دل کرد ... حالش اصلا خوب نبود 

گفتم برای عقد حتما بیا،هی گفت آخه روز تعطیله،سخته و ... گفتم با مریم دوتایی باهم بیاین 

دیگه نمیدونم میاد یا نه ...  

ساعت 30/6 هم خونه بودم! 

کلا 2 ساعت شد! 

خیلی زود برگشتم منزل ... کوفتم نخریدم!خب یعنی چیز قشنگی ندیدم 

به اشکان گفتم شلوار خونگی بخرم،گفت نه نخر،قرار شد خودش برام بیاره 

بعععععععله چه بهتر   

اینم از بیرون رفتن بدون نتیجه ی بنده :)