زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

بدون عنوان

 

 

 

ادامه بدون رمـــ ــــز ...  

 

 

عیدم اومدو تموم شد 

دورانی که مدرسه میرفتم از 13 به در از تموم شدن ایام عید و تعطیلات خیلی ناراحت میشدم و روز 13 جز دلگیرترین روزها بود 

جز اون دسته دانش آموزایی بودم که از مدرسه رفتن،از درس خوشم نمی اومد 

یادمه روزای 12 یا 13 عید با علی ( پسرداییم ) هماهنگ میکردیم،پیکامونو میاوردیم و تند تند از رو هم کپی میکردیم و مینوشتیم خخخخخ 

البته علی خیلی درسخون تر از من بود،برای همینه که الان رفته آمریکا و داره دکترا میخونه منم تو ایران دارم غاز میچرونم خخخخخخخ 

بعد که دانشجو شدم و دانشگاه میرفتم همش لحظه شماری میکردم زودی تعطیلات تموم بشه تا من برم دانشگاه!! برم با فاطمه!! 

مدرسه تموم شد،دانشگاهم تموم شد 

ایام عید یه خوبی بزرگ داشت! اونم اینکه معده م یکم گشاد شد!! 

خب من همیشه دوس داشتم برای عقدم چندکیلویی چاق بشم،ولی خب برای خوردن تنبلم! 

یعنی سه وعده غذاییمو میخورم ولی میان وعده نه! اصلا حالو حوصله ندارم به شکمم برسم! 

یکی باید مجبورم کنه تا بخورم 

ولی ایام عید خب دیگه آدم میرفت عیددیدنی،مهمون میومد خونمون و دیگه مجبور بودم بخووووورم 

شیرینی،میوه و ... 

منی که تنها میان وعده م عصرا خوردن یه چیپس یا مثلا یه پرتقال و سیب بود ایام عید خیلی بیشتر شده بود 

کلی شیرینی و میوه میخوردم و تازه ساعت 1 نصفه شب که از دوره برمیگشتیم شام میخوردم!!  

از وزن کردن خودم همیشه میترسم! که نکنه لاغرتر شده باشم،خودمو وزن نکردم جدیدا ولی فکر کنم یکم چاق شده باشم 

اشکانم بهم عیدی داد،یعنی برام فرستاد ハート かわいい 森ガール のデコメ絵文字

دو سه تا از فامیلم بهم کادو یا عیدی دادن به عنوان تازه عروس! 

البته من امسال خودمو تازه عروس نمیدونستم،چون دامادی کنارم نبود!! 

ولی خب اونا لطف کردن و عیدی دادن  

دیگه اینکه 9 فروردینم سالگرد آشناییمون بود 

11 فروردینم که روز مادر بود،تلفن زدم خونه اشکان اینا و روز مادرو به مامانش تبریک گفتم،اشکانم تلفن زد و روز مادرو به مامانم تبریک گفت 

تو دوره یه شب دخترخاله هام که حکم خاله مو دارن بخاطر اختلاف سنی زیاد با من! میگفتن ما شب عقدت میایم خونتون و ... 

اووووووووووخی چه خوب (タイトルなし) のデコメ絵文字

میگفتن انقدر آرزو همیشه و همه جا کمک حال ما بوده،ما هم میخوایم برای عقدش جبران کنیم 

آخه مثلا سهیلا بار اولی که دخترشو میخواست عقد کنه،ازم خواستن که با الهه باشم ( تک فرزنده ) دیگه شب قبل عقد خونشون بودم،صبحم  باهاش رفتم آرایشگاه و ... 

یا یه بار دخترخاله هام یه مهمونی دعوت بودن و نمیتونستن نرن،از اونطرفم خاله م مریض بود،دیگه به من گفتن یه روز میای پیش خاله باشی؟؟ منم گفتم باشه و رفتم پیش خاله،مریم و مرجانم به مهمونیشون رسیدن 

خلاصه هروقت کمکی از دستم براومده انجام دادم حالا اینام میخوان جبران کنن :))) 

مرجان و شوهرشم همش میگن برای عقد به خانواده اشکان و مهموناشون بگید بیان خونه ما 

در حد تعارف نیستااا،خیلی جدی میگن،حتی شوهر مرجان گفت اگه بهشون نگفتی و نیمدن من عقدت نمیام!! 

شاید تا الان 10 باری گفته باشه که بگو برای عقد بیان خونه ما 

یا همش میگه که من خودم نوکرتم و همه کار برات میکنم 

خجالت میکشم خب،داماد خاله بگه نوکرتم؟؟ منم در جواب میگم شما سروری :))) 

ولی خب جدا ما با چندتا از دخترخاله ها و بچه هاشون خیلی جوریم،مثل خواهر برادریم 

این داماد خاله مم برام مثل بهنام و بهزاده،فرقی نداره باهاشون 

خیلی حس خوبیه وقتی میبینم که همه فامیل آماده ن که برای عقد کمک حال من و خانوادم باشن ...  

خداوند را سپاس

خیلی شیک و مجلسی هنوز دنبال کارای عقد نرفتم و نشستم تو خونه!! 

یعنی تو عید هی بابا گفت بریم آتلیه و قرارداد ببندیم به اصطلاح 

که خب من اولش هی امروزو فردا کردم،بعدم زنگیدم به آقای تقی پور گفت هفتم آتلیه هستیم 

هفتم زنگ زدم،گفت اگه میخواین خود من باشم،من کرمانم،ولی بقیه بچه ها آتلیه هستن 

دیگه گفتم نه میخوام خودتون باشید،گفت دو روز دیگه میام 

گفتم نمیشه بعد عید بیایم؟؟ گفت چرا میشه،مشکلی نیس،تاریخ و اسمتون تو ذهنم هس،مشکلی نیس 

این شد که تا الان هیچ کاری انجام ندادیم 

نمیدونم شاید سفره عقد و لباس عروسمو عوض کردم 

حالا ببینم چی میشه ...ان شاالله باید کم کم بریم دنبال کارا 

آتلیه،سفره عقد،لباس عروس،آرایشگاه و ...  

برامون دعای خیر کنید :)