زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

تولد!قهر!

 

 

 

ادامه بدون رمـــ ــــز ... 

 

 

از قبل برنامه ریزی کرده بودیم دوتا تولد بگیریم

یعنی من که خدایی راضی به اینکار نبودم ... خود اشکان دوس داشت دو تا تولد برام بگیره

یه تولد دونفره و یه تولد خانوادگی

کادو هم همون ادکلنی بود که من دوسش داشتمو اشکان اینترنتی برام سفارش داد

قرار بود بریم کافی شاپی چیزی و یه جشن دو نفره بگیریم و کادومو بده

بعد مامان اشکان گفت میخوام براتون پیتزا بپزم

به اشکان گفتم اگه بریم بیرون دیر میشه و اینا معطل ما میشن ... بیخیال تولد دو نفره،همون یه تولد کافیه

حرف خاصی نزد،5 دیقه بعد رفت دراز کشید

هی بهش گفتم اشکان چته؟چی شد؟از چی ناراحتی؟

گفت هیچی چیزیم نیس و خیلی شیک زود گرفت خوابید!

انگار نه انگار من از صبح تو خونه بودم و توقع داشتم حالا که ظهر شده و برگشته نیم ساعت با من باشه!

خوابید منم یکم سرگرم گوشیش بودم و بعد گرفتم خوابیدم

وقتی بیدار شدم دیدم لباس پوشیده که بره مغازه

اومد بالا سرم گفت بیدار شدی؟گفتم آره

گفت خدافظ! با مکث گفتم خدافظ

آی لجم گرفت که نگوووو ... 2 دیقه طول نکشید که شبنم برگشت و گفت آرزو اگه حوصلت سررفت بیا مغازه پیش من

گفتم باشه عزیزم

کسی خونه نبود ... شقایق با دوستاش رفته بودن جاده چالوس،مامان با دوستاش رفته بودن بیرون

من بودم و بابا ... خب با بابا خیلی صمیمی نیستم،که مثلا بخوایم باهم حرف بزنیم

یکم اومدم سرکامپیوتر آهنگ گوش دادم ... لاکمو پاک کردم و لاک جدید زدم

بعد گفتم بذار پاشم برم پیش شبنم ... اشکان که نگفت بیا پیش من!

دیگه آروم آروم آرایش کردم و لباس پوشیدمو رفتم پیش شبنم

همش منتظر بودم اشکان زنگ بزنه بگه بیا اون طرف پیش من

ولی نخیر نه زنگ زد نه چیزی ... ظهرم که برای خودش گرفت خوابید!

دوتا دوستای شبنمم مغازه بودن ... یکیشون آی از خانواده شوهرش بد میگفت که نگو

گفت مادر شوهر و خواهرشوهرامو زدم

چقدر زشت! گفتم چطوری زدی؟ سیلی زدی؟

گفت آره من عصبی بشم دیگه هیچی حالیم نیس!

چقدر زشت که آدم دست رو مادرشوهرش بلند کنه!

خوشم نیمد

بعد گفت ما یه عروس خاله داریم اصفهانیه ... انقدر سرده که نگو،بعد میگه همه اصفهانیا اینطورن! من شما رو دیدم خونگرم دست دادید و روبوسی کردید تعجب کردم

گفتم اون الکی گفته! چرا الکی اسم اصفهانیا رو خراب میکنن!

اینا ربطی به شهر نداره،آداب معاشرته

حالا اون عروس خاله ی شما آداب معاشرت بلد نیس دیگه نباید بگه همه اصفهانیا اینطورن!

والا

 خلاصه ساعت 9 با شبنم مغازه رو بستیم و راهی خونه شدیم

اومدیم دیدیم همچنان مامان نیمده و خبری از شام نیس

دیگه دوتایی با شبنم شروع کردیم به آماده کردن مواد پیتزا تا بعد مامانم اومد

اشکان خانم دیر اومد ... حدس زدم از عمد دیر اومده ولی وقتی اومد دیدم دستش دلستر استوایی و دوتا بسته آلبالو خشکه س که بهم داد :)))

خب ته دلم خوشحال شدم که چیزایی که من دوس دارمو برام خریده

همچنان یکم باهم قهر قهرو بودیم ... حرف نمی زدیم و ساکت بودیم

مامان گفت چرا شما انقدر ساکتید؟؟ شیطون باشید

ناراحت شدم ... دوس نداشتم کسی بفهمه باهم قهریم ولی خب بالاخره از سکوتمون یه بوهایی بردن دیگه ... آخه من اگه سرحال باشم هی حرف میزنم

تابلو بود دیگه ... بعد اشکان رفت ادکلنو آورد داد بهم

نه کادو داشت نه چیزی!

مامانشم نشسته بود ... دیگه لبخند زدمو تشکر کردم و ادکلنو باز کردم

اومممم همون بویی که من میخواستمو میداد ... همونی بود که میخواستم

دیزاینشم دقیقا همون شکل بود که عکسشو اینجا گذاشته بودم

بعد که مامانش رفت ... بهش گفتم چرا کادو نگرفتی؟؟

گفت کادو گرفته بودم ولی عصر عصبی شدم کادوشو باز کردم!!!

یکم که چه عرض کنم،حالم گرفته شد

دوس داشتم قشنگ کادو شده بهم میداد ... اصلا میذاشت یه وقت که سرحال بودیم و خوش و خرم بودیم کادو رو میداد

گفت من دوس داشتم برات جشن بگیرم بریم کافی شاپ ولی تو پیتزا رو ترجیح دادی!

بهش میگم چرا حرف دلتو رک نمی زنی؟؟ چرا همون موقع نگفتی نه باید بریم کافی شاپ،دیرتر میایم خونه بعدش غذا میخوریم؟؟

اگه قاطع و محکم گفته بودی نه باید بریم مطمئن باش میومدم و قبول میکردم

میگه عجب اومدی مغازه پیشم!

میگم تو گفتی بیا و من نیمدم؟؟ نگفتی دیگه،ظهر محل ندادی و خوابیدی منم عصر لج کردم نیمدم پیشت،رفتم پیش شبنم

خلاصه شبم موقع خواب کاری به کار هم نداشتیم،و همچنان قهر بودیم

صبح که بیدار شدیم خودمون خود به خود خوب شدیم! آروم شده بودیمFlower

بهش میگم باید بری ادکلنو کادو بگیری قشنگ بهم بدی خخخ

میگه الان دیگه؟؟

خخخخخ بعععله اینم از ماجرای تولد دو نفره و کادوی تولد :)))

آآآقا الان که داشتم مینوشتم،شقایق شیطون بلا داشت موهاشو شونه میکرد یه لحظه برگشتم نگاش کردم دیدم نگاهش سمت کامپیوتر بود فکرکنم خوند یکم از نوشته هامو