زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

پارک ارم

 

 

 

ادامه بدون رمـــ ــــز ...  

 

 

من تازه امروز چمدونمو باز کردم 

آدم برای بستن چمدون و سفر به شهر یار کلی ذوق داره،ولی برای باز کردنش اصلا ذوقی ندارم! 

این شد که تازه امروز چمدونمو باز کردم! 

پنج شنبه همونجور که گفتم قرار بود بریم باغ

من یه تونیک زرد کمرنگ پوشیدم،با مقدار کمی آرایش

ولی باز این مامان به من گیر داد!

میگفت لباست کوتاهه! لپاتو خیلی قرمز کردی!

من که لباسمو عوض نکردم،چون بنظرم کوتاه نبود،یه وجب بالای زانو بود

ولی رژ گونه مو یکم کمرنگ کردم

نمیدونم چرا انقدر خانواده مامان من سرو ساده ن،چرا انقدر روگیری میکنن

در حدی که یه کرم ساده نمی زنن،در حدی که وقتی وارد باغ شدن چادر مشکیشونو درآوردن و چادر رنگی سر کردن

من اینجور نیستم،بخاطر همین خیلی تو چشمم

چون مامان بابام دوس دارن من مثل اونا باشم

یه دوره منم مثل دخترخاله ها و دخترداییم اینا چادر رنگی سر میکردم و ساده ی ساده بودم

ولی الان چندسالی میشه که تغییر کردم

من که نمیتونم به خواست مامان بابام و بخاطر آبروی اونا ( ! ) چادر رنگی سر کنم تو جمع

بعد تازه بهم میگن چرا جلو دایی شالت رفته بود عقب!

ای بابا خب داییمه،بهم محرمه

خیلی اعصابمو خورد کردن ... در حدی که گفتم تا جایی که بشه دیگه باهاشون جایی نمیرم

من نمیتونم مثل فامیل مامانم لباس بپوشم و ساده باشم

 جدا از این اعصاب خوردیا و حرفا در کل باغ خوب بود

هرکی وارد باغ میشد میگفت به به چه عجب تو اومدی اصفهان و ...

اینم از این

اون چند روز که همدان بودیم خب جدا از اشکان میخوابیدم،وقتی برگشتیم کرج و شب پیش هم خوابیدیم آی دلم براش تنگ شده بود که نگووووو

کلی بغلش کردم و بوس بوسیش کردم و ...

یه شب نصفه شب هی اشکان تو حالت خواب پتویی که روی من بودو میکشید برای خودش،منم اولش گیج بودم مقاومت میکردم که پتو رو بهش ندم

بعد از گیجی دراومدم،اشکانم موفق شد و کلا پتو منو کشید رو خودش،خوابه خواب بود

دیگه منم سردم بود،از کار اشکانم خنده م گرفته بود،پاشدم یه پتو دیگه انداختم رو خودم

یه شب دیگم بالشت منو کشید برای خودش خخخخخخ

باز بیدار شدم دیدم بالشت منو برداشته برای خودش ... منم همینجوری خوابیدم

باز بیدار شدم دیدم رفته رو بالشت خودش،سریع بالشتمو برداشتم

بعدا که بهش میگم میگه جدی؟ من اصلا نفهمیدم

بهش میگم دیگه میخ میزنم به پتو و بالشتم که نتونی برداری

یه بار جمعه ساعت ۴راهی پارک ارم شدیم،میخواستیم بریم شهربازی

منم که تاحالا تو عمرم شهربازی درستو حسابی نرفته بودم برای همین کلی ذوق داشتم

من بودم + اشکان + سامان + پیمان و وحید

اول قرارشد بریم ماشین برقی

گفتن فقط پیمانو هدف بگیریم و هی بزنیم بهش

بلیط گرفتیم رفتیم سوار ماشین شدیم ... من که اصلا بلد نبودم باید پامو کجا بذارم،دیگه اشکان یادم داد و ماشین سواری شروع شد ... همگی هی میزدیم تو ماشینای هم و بخصوص ماشین پیمان

یعنی من اونجا کلی خندیدم و حال کردم

بعدش رفتیم سینما چهار بعدی که خیلی دوس نداشتم

بعد رفتیم رو چمن نشستیم و چیپس و پفک خوردیم

منم هی میگفتم آآآقا بریم ترن هوایی

هی اشکان میگفت نه ترسناکه .... پیمان میگفت خیلی ترسناکه مرگو جلو چشمت میبینی

ولی من میگفتم نععع من نمی ترسم بریم ترن هواییی

خلاصه یکم رو چمن نشستیم و قرار شد بریم فیلیپر

اول میخواستیم دوتایی بشینیم که بعد پیمان گفت نه همه پیش هم باشیم خیلی حال میده

دیگه ۴ تایی تو یکیش نشستیم ... من،اشکان،پیمان و سامان ... وحید سوار نشد

آآآآقا این سه تا برای مسخره بازی هی جیغ میزدن و من از جیغ زدن این نره غولا خندم گرفته بود

بعد که واقعا یکم هیجانی شده بود و سرعتش زیاد شده بود باز این پیمان مسخره بازی درمیاورد و هی اسم آخوندا رو میبرد و میگفت یا جنتی و ...

وای خدا با اون لهجه ی بامزه و قشنگ شمالیش،دیگه ما فقط میخندیدیم

من به قدری خندیدم که دیگه دلمو گرفته بودم

از طرفی ام شالم هی میوفتاد،اشکان میگفت آرزو شالت افتاده،درست میکردم با هزار مکافات ولی باز میوفتاد

فیلیپر خیلی حال داد،کلی خندیدیم

بعدش رفتیم بستنی بخوریم،اشکان میگفت میخوای آیس پک برات بخرم،گفتم نه بستنی قیفی بخوریم

آخه دوتا آیس پک میشد ۱۶ تومن

مام دو نفر بودیم،اشکانم هی باید پول بلیط دونفرو میداد دیگه،از طرفی ام قرار بود شامم بیرون باشیم

خلاصه که آدم باید بفکر جیب شوهرش باشه

بستنی خریدیم خوردیم و قرار شد بریم سورتمه سواری

من و اشکان یه جا نشستیم،پیمان و وحیدم یه جا

اولش معمولی بود ولی باز اینا مسخره بازی درآورده بودن والکی جیغ میزدن منم خنده م میگرفت

ولی کم کم که سرعتش زیاد شد ترسناک شد

من شالم افتاده بود ولی میترسیدم دستامو ول کنم و شالمو درست کنم

خلاصه کلا من وقتی سوار سورتمه بودم شال سرم نبود!

دیگه ۱ دیقه آخر فوق ترسناک شد،به قدری ترسیده بودم که فقط جیغ میزدم اشکان اشکان بگو نگه داره!Begging

واااای داشتم میمردم از ترس،واقعا مرگو جلو چشمام دیدم!

بعد که پیاده شدیم همه شاکی بودن و میگفتن دیقه آخر خیلی سرعت و شتابشو زیاد کرده بود

منم سرم گیج میرفت و حالم چپ شده بود

اشکان میگفت دیگه ترن هوایی میخوای بری؟؟

عایا اون دیگه چقدر ترسناکه!

بعدش قرار شد بریم شهربازی ۱

رفتیم اونجا،یکم نشستیم و در آخر گفتیم بریم دوباره ماشین برقی

نزدیکای غروب بود و کلی شلوغ شده بود و صف طولانی بود

منم چون برای سورتمه خیلی ترسیده بودم و جیغ زده بودم هم صدام گرفته بود هم تپش قلب داشتم

ولی باز رفتیم ماشین برقی

آی حال داد که نگوووو ... همه دنبال پیمان میذاشتیم و میکوفتیم بهش

من دو بار چنان زدم به پیمان که فکرکردم فکش اومد پایین! خخخخ بقیه م حال میکردن که من چطور پیمانو هدف میگیرم و میزنم بهش ... به همه میزدم،به اشکان،وحید،سامان

یعنیااا کلی خندیدیم و هیجان داشت،حال کردیم

بعدشم دیگه حال من خوب شد

بعد ماشین سواری،سوار ماشین شدیم و راهی کرج شدیم

تو راهم آهنگایی که عقد گذاشته بودیم و باهاش میرقصیدنو گذاشته بودیم ... دست میزدن و هووو هووو میکردن

بعدم که رفتیم یه فست فود جدید که غذاش زیاد تعریف نداشت

فکرکنم طرفای ۱۱ بود رسیدیم خونه

ولی خب بخاطر سورتمه سواری و اینکه یهو بردمون بالا و با شتاب اومدیم پایین،گردن من تا دو سه روز درد میکرد

بازم تعریفی دارم از کرج،میخوام عکس مکسم طبق معمول براتون بذارم 

ولی خب تو هر پست یه گریزم به خاطرات کرج میزنم و مینویسم که یادگاری بمونه