زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

جهیزیه دیدن و دکتر

 

ادامه بدون رمـــ ــــز ...  

آآآقا ما دعوت شدیم جاز میترا رو ببینیم

 

من،مامانم و عروسا

عروسا که گفتن ما نمیایم،زشته و این صوبتا

گفتن شما فرق دارید،خاله و دخترخاله عروسید

ولی ما عروسیم،عیدام خونشون نمیریم،حالا یدفعه پاشیم بیایم جاز ببینیم زشته

خلاصه قرار شد من و مامان بریم ... جمعه که طبق معمول عروسا ناهار دعوت بودن

بعضی وقتا لجم میگیره از اینکه من و  مامان باید همه کارا رو بکنیم و اینا ساعت ۱۲/۳۰ یا ۱ سر آماده تشریف بیارن

جمعه م که تغییرات هورمونیم شدید بود،اصلا اعصاب نداشتم،تازه از سر ظهر اومدن اینام بدتر عصبی شده بودم

ایییییش

کلا سرحال نبودم،اخمو بودم

ناهارو خوردیم،لطف کردن ظرفای ناهارو شستن (!!) شکلک های شباهنگShabahang و دیگه نشستیم

قشنگ تغییرات هورمونیم مشخصه؟

علی انقدر بامزه حرف میزنه که نگوووو،داشت با میز بازی میکرد و آچارو پیچ گوشتیتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

بعد بهنام گفت نزن رو چوق

علی ام تندی تکرار کرد،نزنم رو چوق؟؟

خخخخخ فداش بشم،مثل طوطی شده

بهش میگم چوق اشتباهه،چوب درسته

دوباره تکرار میکنه چوووب

به بهنام میگم نگو چوق ... حتما بعدم میگی جوق

جوق = جوب

از سری واژگان اصفهانیاس

بعدم چایی خوردیم و کم کم رفتم سراغ آرایش کردن

آرایش خاصی نداشتم ... ضدآفتاب + مداد چشم + رژگونه و رژ

بعد دیگه لباس پوشیدیم و با مهدی راه افتادیم خیابون مورد نظر

تو راهم یکی دوبار زنگ زدم به خاله و آدرس گرفتم

رسیدیم،ما اولی بودیم،سرکوچه وایسادیم تا خالم اومد

دیگه مهدی ما رو گذاشتو رفت

رفتیم خونه پدر داماد ... همون لحظه م میترا رسید

یکم از فامیلای داماد اومده بودن ... نشستیم و پذیرایی شدیم،آهنگم که گذاشته بودن

یکساعتی نشسته بودیم تا همه جمع شدن و بعد رفتیم سمت خونه میترا

کلی پله داشت و مامان با زحمت اومد بالا

اومممم در نگاه اول که خونه زندگیشون شیک بنظر اومد

ولی چون شلوغ بود،ما نشستیم تا بعد ببینیم

گرامافونم براش خریده بودن! بیا حالا دیگه گرامافونم مد میشه

ساعت از این بزرگا داشت

ویترینش طلایی بود،مبلامانش تاج طلایی داشت،همین باعث شده بود خونه مجلل تر بشه

دکوریای تو ویترینم خوشگل بود

دیگه مهسا و میترا رقصیدن و ...

بعدم من و دو سه تا دخترخاله های دیگم پاشدیم جازو ببینیم

اوممم همه چی داشت ... آرکوپال،چینی،بلور ... قابلمه چدن،سبزی خرد کن،ظرفشویی،هواپز،اتو پرس،بخاری،پنکه

همه چییییز بهش داده بودن ... آخه از کجا آوردن؟؟؟ مهسام عقده،دوتا دختر عقدی،وضع مالی بد،چطور میشه؟؟

چه بدونم والااا

خلاصه که جهیزیه ش عالی بود

دیگه میترا و داماد رقصیدن و ...

بعدم زنگ زدیم مهدی اومد دنبالمون ... این دوتا فسقلی ام جفتشون صندلی جلو نشسته بودن 

اومده بودن دنبال ما ... داماد براشون شربت و شیرینی آورد تو ماشین

بعدم که خدافظی کردیم و راه افتادیم

تو ماشین ضبطو زیاد کرده بودیم

عمه علیو دانیالم که بنده باشم خل شده بودم

دست میزدیم و هوهو میکردیم

بععععله اینم از جهیزیه میترا

دیروزم که باشه شنبه از صبح رفتم خاله هامو خوشگلاسیون کردم

اصلااح،ابرو،کوتاهی مو

کسب درآمد کردم ... خوب شد،والا فولوس لاموجود

باز دو زار اومد تو کیفم

خب این خاله هام که با مامان میترا قهرن و قرار نیس عروسی میترا بیان

ولی عروسی احسان میان ... چون مهین که باشه زن عموبنده،دخترخالمم هست

در نتیجه کل فامیل مامانمم میان برای عروسی احسان

ما که کلا مهینو به اسم صدا میزنیم،احسان اینام به مامانم میگن خاله،نمیگن زن عمو

بععععله

خلاصه رفتم خوشگلاسیون کردم ... بعد قصد داشتم با پولش برم لباس زیر بخرم

که خب هووووچی قشنگ نپسندیدم که قیمتشم مناسب باشه ... 

رفتم سفره ۶ نفره خریدم و شارژ و برگشتم منزل

خسته و کوفته بودم  

تازه با اشکانم اس میدادیم اون یه چی گفت،منم حاضرجوابی کردم و جواب تپل بهش دادم،در نتیجه بحثمون شد و قهر کردیم!

و کلا بیست سی تا بیشتر اس ندادیم و خوابیدیم

امروز صبحم با بابا رفتیم دکتر

البته اگه بنا به من بود دوس داشتم بخوابم و نرم ولی بابا مامان هی اصرار کردن برم ببینم چمه

رفتم پیش متخصص قلب و فوق تخصص آنژیوپلاستی

گفت مشکل چیه؟؟

گفتم تپش قلبم یه مدته زیاد شده ... چشمامو دید گفت کم خونی داری؟؟ گفتم نه آزمایش دادم نه تیرویید دارم نه کم خونی ... گفت قرص آهن میخوری؟؟ گفتم نه،گفت باید بخوری،ضعیفی 

ورزشم بکن،سعی کن یکم چاق بشی 

گفت لباستو باز کن

آآآقا منم فقط دکمه مانتومو باز کردم

همینجوری که سرش گرم دیدن آزمایشام بود گفت لباستو باز کن میخوام معاینه ت کنم

منم روم نمیشد که .... دیدم یقه لباسم بازه گفتم خب خودش گوشیو میبره میذاره رو قلبم

دیگه خودش خیلی شیک یقه تیشرتمو آورد پایین تر

وووووو من کلی خجالت کشیدم خب

گوشیو گذاشت رو قلبم ... یکم گوش داد و گفت برو نوار قلب بگیر!  

بعد بهش گفتم من دو سه سال پیش رفتم پیش یه دکتر عمومی برای تپش قلبم 

بعد بهم سه مدل قرص داد،یکیش آرامبخش بود،یکیش مال ضربان قلب،یکیش نمیدونم چی بود 

ولی اون خیلی خوب و سریع اثر میذاشت و حالمو خوب میکرد 

دیگه جلد قرصه رو نگه داشته بودم،نشونش دادم 

گفت اینکه قرص آهنه! ( خارجکی بود )

خلاصه گفت برو نوار قلب بگیر بیار بهم نشون بده

دیگه رفتم نوار قلب گرفتم نشونش دادم

استرس داشتم که عایا چمه،نکنه مشکل قلبی دارم و ... 

دوباره رفتم پیش دکتر،نوار قلبمو دید گفت سالمی 

آآآخیش خدا رو شکر 

هیچ قرصی اعم از آرامبخش و قرص ضربان قلب ننوشت،فقط یه بسته قرص اسید فولیک یا همون آهن نوشت،گفت یه روز در میون عصرا بخور 

خب اینم از دکتر رفتن و متخصص قلب 

خوب شد که سالمم ... خداوند را سپاس 

دیگه بعد دکتر،مامانمو خوشگلاسیون کردم 

الانم خودم رفتم آرایشگاه ... فرداشبم که عروسی میتراس 

بعععله