زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

عروسی

 

 

 

ادامه بدون رمـــ ــــز ...  

 

واااای دیروز یه لباس سفیدو با جوراب شلواری مشکی میپوشیدم نشون مامان و مینا میدادم و نظرشونو میپرسیدم 

دوباره در میاوردم با جوراب شلواری رنگ پای برنزه (!!) میپوشیدم نشون میدادم 

دوباره درمیاوردیم یه لباس مشکی رو با جوراب شلواری رنگ پا و مشکی نشونشون میدادم 

کلا از بس پوشیدم و درآوردم خسته شدم 

آخر دستم قرار شد لباس سفیده رو با جوراب شلواری مشکی و کفش مشکی بپوشم 

بعدم مینا اومد بالا و موهاشو بابیلیس کرد 

منم از یه طرف مانتو اینا اتو میکردم،از یه طرف آرایش از یه طرف مو بابیلیس کردن 

اصن یه وضعی بود 

دیگه بعد دیدم طلا ننداختم ... سرویسمو آوردم دادم به بهزاد گفتم برام ببند 

که متوجه شدیم قفل دستبند سرویس پاره شده!! حالا باید بدم درستش کنن 

خلاصه تند تند بهزاد طلاها رو برام بست،منم جوراب شلواری مشکی پوشیدم با یه مانتوی نسبتا بلند! یعنی زیر زانو ... با کفش مشکی پاشنه بلند 

سوار ماشین که شدیم،مامان گفت کاش شلوار پوشیده بودی 

منم دیدم یکم جلف شدم،از طرفی اشکانم خوشش نمیاد با جوراب شلواری برم بیرون،این شد که رفتم یه شلوار پوشیدم رو جوراب شلواری و راهی شدیم 

هم بابام اومد هم بهنام و بهزاد اینا 

تالار از 8 بود تا 11 ... زمانش خیلی کم بود ... معمولا تالارا از 7 تا 11 هستن ولی این تالار از 8 بود تا 11 

ما ساعت 30/8 رسیدیم ... مهمونای کمی تو تالار بودن ... خاله و مهسا اومدن استقبالمون 

دیگه یکم بزن و برقص بود تا ساعت 9 که اعلام کردن عروس و داماد دارن میان ... برید دم ورودی تالار مراسم آتیش بازی هست 

دیگه با عروسا و سایر مهمونا رفتیم دم ورودی تالار ... ماشین عروس شاسی بلند بود!  

حجاب عروسم که تا زیر گردنش داده بودن پایین!

اول که اومدن دو تا کبوتر گرفتن دستشون و پروازشون دادن تو آسمون 

بعد دو سه تا زن دف میزدن و عروس و داماد میومدن جلو،آتیش بازی ام بود 

ساعت 15/9 عروس داماد بالاخره وارد تالار شدن 

حجابشو برداشتن ... خوشگل شده بود،لباسشم خیلی خوشگل و ناز بود 

از این آستین دارا بود،البته آستیناش سه ربع بود 

گویا 1 میلیونو 200 کرایه کرده بودن!!! من شخصا زورم میاد همچین پولی برای لباس عروس بدم،خب اگه بنا به این مقدار پول دادنه خب خریدن که بهتره،والا 

تا حالا لباس آستین دار تن عروس ندیده بودم،فقط تو مغازه ها دیده بودم 

بعد چون میترا یکم تپله لباس آستین دار قشنگ چربیاشو پوشونده بود و حتی لاغرشم کرده بود! 

لباسش خیلی نایس بود 

موهای جلوش فرق بود،تاج و مدل موهای پشتش فرحی بود 

آرایششمم لایت بود ... گریم نبود که کن فیکون شده باشه،خودش بود 

موهاشم رنگ کرده بودن قشنگ تر شده بود و تغییر کرده بود ... نمیدونم چه رنگی بود،شاید عسلی تیره بود! رنگ شناسیم ضعیفه متاسفانه 

خلاصه یکم درگیر فیلمبرداری بودن،بعد یه رقص دو نفره کردن 

اومممم نمیدونم چرا جدیدا میرم مراسمای این چنینی یجوری میشم ... شاید چون اشکان پیشم نیس احساس تنهایی میکنم 

هووووووم 

در کل با اینکه عروسی بود ، داماد خیلی سمت زنونه بود!! 

قاب عکسشونم خوشگل بود ... داماد وایساده بود بعد میترا از پشتش دالی کرده بود،بامزه بود 

بعدم که مردا اومدن ... مسعود شوهر مهسام اومد ... بعد خب مسعود هم پسرخالمه هم داماد خالم 

خلاصه هی رقصید و مامانش و مامان من بهش شاباش دادن 

بعدم مهسا بهش یه تراول 50 تومنی داد ... دیگه اون وسط مسعود دستشو انداخته بود رو شونه ها مهسا و میچرخوندش دور سن! 

بعدم یهو مهسا رو بوس کرد خخخخخخخخ 

مامان مسعود که باشه خاله ی خودم،ده پله از مامان من بدتره ... یعنی اگه مامان من پلیس امنیت اخلاقیه 

مامان مسعود رییس یا فرمانده امنیت اخلاقیه خخخخ 

خلاصه تا مامانش دید گفت مسعوووووووووووووووووووووود 

اومممم مراسمشون خیلی کم بود،ساعت 11 هم گفتن برید شام 

یعنی کلا عروس 1 ساعتو ربع تو تالار بود 

بعد شامم باز مراسم خدافظی بود!!! بالن هوا کردن و مراسم آتیش بازی!  

بعضی چیزاشون واقعا خرج اضافه و بیخود بود 

مثل بالن هوا کردن یا آتیش بازی همون یه بارش کافی بود دیگه ... بعضی چیزا یه بارش قشنگه و جذابیت داره  

دی جی تالارشون مثل دی جی ما بود ... فکرکنم کلا مدل دی جیا اینطوره که یهو وسط عروسی آهنگ غمگین میذارن  برای عقد ما هم اینطوری بود،یکی دو بار دی جی آهنگ غمگین گذاشت

بعدم دیگه یکم رفتیم دنبال ماشین عروس و دیگه خسته و کوفته اومدیم خونه 

این هفته خیلی سرم شلوغه ... حالا باز پنج شنبه حنابندون احسانه،جمعه عروسیشه،شنبه پاتختی 

کاش پاتختی نمی گرفتن! آی بدم میاد که نگوووو 

کاش بشه من نرم و پیش اشکان بمونم 

اشکانم که معلوم نیس بیاد ... امروز اومده بودن گالریا رو پلمپ کنن چون جواز نداره 

خلاصه باید تا شنبه جواز بگیره ... امیدوارم بشه بیاد 

هی میپرسن شوهرت نیمده؟؟ میگم برای عروسی احسان میاد 

حالا اگه نیاد بد میشه ... اصلا من دوس داشتم بیاد ... از 30 تیر دیگه ندیدمش 

از اون طرفم خانواده سمانه بازی درآوردن و گفتنن ما رسممون نیس برای احسان خرید کنیم،کت و شلوار بخریم و ...!! 

بعد خب مام رسم و رسوم فلاورجونو بلد نیستیم ... دخترعموم دیروز رفته بوده فلاورجون و از چندتا مغازه دار در مورد رسم و رسومشون پرسیده بوده 

بعد فهمیدیم که خانواده سمانه میخوان زرنگ بازی در بیارن 

قهرو دعوا و ... اصلا نمیدونیم این دوتا زندگیشون میشه یا نه! 

بععععله 

دیگه چی بگم؟؟؟ 

چند روز پیش مامانم گفت اصلا مامان اشکان تلفن نمیزنه اینجا ... من چندبار تلفن زدم خونشون ولی اون اصلا تلفن نزده 

منم دیدم مامانم حق داره،ناراحت شدم و به اشکان گفتم مامانم اینجور گفته ... 

امروز صبح مامانش تلفن زد و با من و مامانم حرف زد 

بعد تلفن مامانم گفت تو به اشکان حرفی زده بودی که تلفن زدن؟؟ 

گفتم نه،تو که یه هفته پیش گفته بودی،اگه به اشکان گفته بودم باید فرداش زنگ میزد! نه من حرفی نزدم 

چیکارکنم خب،سیاستمداری کردم خخخخخخخ 

خوب شد مامانش تلفن زد ... تو راه رفت و برگشت باشم بهم زنگ میزنه هااا ... یا گاهی اوقات زنگ میزنه ولی ایندفعه اصلا زنگ نزده بود ... هم من دلخور بودم هم مامانم 

خلاصه که تلفن زد ... 

صبح میبینم دانیال داره گریه میکنه و میگه عمه عمه ... مثل جت پریدم تو راه پله 

میبینم لخته و فقط یه شورت پاشه و دماغش خونیه!! دستشم زده بود به دماغش خونی شده بود،هی دستشو نگاه میکردو گریه میکرد ... ترسیده بود

مینا رو صداش میزنم میگم چرا دماغ بچه خونیه؟؟ 

یهو با همون لحن تنفرانگیز کرجش میگه من زدمش،حقشه!! 

دلم میخواست یه مشت بزنم تو دماغ خود روانیش 

هیچ حرفی نزدم،دانیالو بغل کردم آوردمش بالا و دماغشو شستم،دستای کوچولو موچولوشو شستم و آرومش کردم که گریه نکنه ...

یهو دیدم پشت کمر بچه جا دستای این بوووووقه

یعنی چنان زده بود تو کمر بچه که جا انگشتاش مونده 

به مامان نشون دادم ... مامان رفت سراغ مینا،گفت یه بار دیگه اینجوری بچه رو بزنی و تنبیه کنی کلاهمون میره تو هم،حواستو جمع کن 

هی میخوان بچه رو بخاطر شیطنتاش ببرن دکتر ... بنظرم اول باید خودشون برن پیش یه روانپزشک! 

کدوم مادریو دیدین که بزنه دماغ بچه رو خون بندازه و بگه حقشه؟؟! 

اه انقدر اعصابم خورد شد که نگو 

در حال حاضر دلم نمیخواد سر به تن این مینا باشه! باید براش وقت بگیرم بره پیش یه روانپزشک 

تو رو خدا اگه حالو حوصله بچه داری و تربیت بچه رو ندارید بچه نیارین! 

بابا جون بچه نیارین 

فوقش میگن این زن نازاس! بالاتر از سیاهی که رنگی نیس 

حالا شاید بعضیا بگن بچه خودشه! درسته بچه خودشه،پس اگه اینجوری میزنه دماغ بچه رو خون میندازه حداقل نذاره ما بفهمیم و گند بزنه تو اعصاب ما 

نذاره بفهمیم 

روانی 

بمیرم برای دانیال که مامانش اینه! 

یه بچه دو سه ساله چی میفهمه مگه؟؟ 

من خودم دانیالو تنبیه میکنم اگه زیاد از حد شیطونی کنه و اذیت کنه ... نهایت تنبیه تو روانشناسی اینه که بچه رو بذاریم یه جایی که دسترسی به اسباب بازی و ... نداشته باشه و بهش بگیم اینکارو میکنیم بنا به این علت 

چون شیطونی کردی میذارمت بیرون 

همین تنبیه بهترین نوع تنبیهه از نظر روانشناسی 

منم نهایت تنبیهم برای دانیال اینه که میذارمش از اتاق بیرون 

دیگه نمیام بزنم تو دماغ بچه دو سه ساله و دماغشو خون بندازم یا نمیام آنچنان بزنم تو کمر بچه که جا دستم بمونه رو کمرش و قرمز بشه! 

بعدم بگم آخیش حقشه! 

اوووووف