زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

بازگشت به اصفهان

 

ادامه بدون رمز ... 

بعد از ۱۲ روز برگشتم اصفهان

بابای اشکان عادت داره شب بخیر میگه و میخوابه

اومد شب بخیر گفت و داشت میرفت بخوابه که یهو یادم اومد بابا صبح زود میره سرکار و باید الان ازش خدافظی کنم

صدا کردم بابا راستی من فردا ظهر میرم،گفت ا راستی؟ بلیط گرفتی؟

گفتم  بلی،ببخشید این مدت خیلی زحمت دادم و این صوبتا

بابای اشکانم گفت اینجا خونه خودته،چه زحمتی و ...

و دیگه به جای گفتن  شب بخیر،خدافظی کردیم

بابا گفت خدافظ،منم گفتم خدافظ

یهو اشکانم به باباش گفت خدافظ  آی من خنده م گرفت،بهش میگم تو چرا خدافظی کردی؟

بعد میگه تو اشتباه شنیدی،من نگفتم خدافظ،گفتم شب بخیر

چه بدونم،من که خدافظ شنیدم و کلی ام خندیدم

بعد دوباره بابا برگشت اومد پیش ما،گفت آرزو جان وقتی رسیدی اصفهان خبر بده

گفتمم باشه چشم

گفت خدافظ

من قاطی کردم گفتم بسلامت  

بعدم حالا بخندو کی نخند خخخخخخخ

اشکان گفت خل شدی؟چرا انقدر میخندی؟

میگم آخه بابات گفت خدافظ من گفتم بسلامت،انگار کجا میخواست بره که میگم بسلامت 

بععععله

صبح شنبه م که چمدونمو بستم ... همینجوری دراز کشیده بودم وسط اتاق خواب،اشکانم رو تخت نشسته بود

ازش میپرسم دوره دوستی بهتره یا عقد؟

جواب میده عقد

میگم چرا؟

میگه چون الان اینجا،پیشم دراز کشیدی

من  

دلم گرفته بود،بهش میگم دلم گرفته،یجوری ام

میگه چون میخوای بری دلت گرفته

میگم آره 

بعد دیدم مامان جارو برقی آورد که خونه رو جارو کنه،دیگه رفتم ازش گرفتم و جارو کشیدم

مامانم طی میکشید

بعدم دیگه بوف خوردیم،خدافظی کردیم و رفتیم گالریا،اونجام با شبنم خدافظی کردم

با شقایقم که شب قبل خدافظی کرده بودم،آخه میخواست صبح زود با دوستاش بره چیتگر

دیگه راهی ترمینال شدیم

 فکر نمیکردم ایندفعه با حرکت کردن اتوبوس و بای بای با اشکان بغض کنم و اشک بریزم،ولی بغض کردم و اشک ریختم و تو دلم گفتم مواظب خودت باش عزیزم

اینم از بازگشت من به اصفهان ;-) 

آهان پنج شنبه م که با دوستای اشکان رفتیم بیرون

من بودم و اشکان + پیمان،وحید و علیرضا

اول رفتیم سفره خونه و بعد فست فود

ساعت ۳۰\۱۲ برگشتیم

ایندفعه نشد با الهام و وحید،زوج گونه ای بیرون بریم،اگه شد دفعه بعد باهاشون بیرون میریم

وحید گفت خریدای عقدو انجام دادیم

من گفتم عقد کی؟؟

گفت خریدای قبل عقد،برای الهام

من تعجب کرده بودم ... گفتم چیا مثلا؟ گفت مانتو،شلوار،شال،کیف،کفش و ...

گفتم چه جالب و باحال

گفت ولی خانواده هامون نمیدونن

آخه وحیدو الهام باهم دوستن فعلا،ولی خب قصدشون ازدواجه

جالبه که تو دوره دوستی،قبل خواستگاری و آزمایش خون و رسمی شدن،رفتن خریدای عقدشونو انجام دادن 

الهی که زودتر رسمی بشن 

میگفت هفته ای دو سه بار باهم میریم بیرون!!

چه زیاد باهمن 

اومممم دوس دارم دوستای اشکان زود مزدوج بشن ومن با خانوماشون دوست بشم

بعد همه باهم بریم بیرون،بریم مسافرت

اینم از این

دو هفته دیگه،شایدم زودتر،باز میرم کرج خخخخ

مامانم میخنده و میگه میخواستی چمدونتو نیاری دیگه،بذاری همونجا باشه خخخ

خب آخه عیدقربان عروسی پردیس دختردایی اشکانه ...

اینه که ان شاالله به زودی دوباره اشکانو میبینم 

خب دیگه فعلا همیناااا