زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

رفتن یا نرفتن،مساله این بود!

 

ادامه بدون رمز ... 

همونطور که تو پست عروسی ۴ نوشتم،برای عروسی امید من درگیر تغییرات هورمونی شدیدی بودم!

ایندفعه خیلی زیاد بهم جوش زد،نمیدونم چرا 

شاید تا الان متوجه شده باشید که من رو پوستم خیلی حساسم

اول یه جوش رو پیشونیم زد،انقدر بهش ور رفتم که چندبار خون افتاد و همه اعم از مامان،بابام و اشکان دعوام کردن،گفتن چرا اینجوری میکنی 

شب عروسی امید یهو دختر سهیلا ( سهیلا دخترخالم،که گفته بود کرجیا رگ ندارن! ) نه گذاشت نه برداشت،قیافشو یه شکلی کردو گفت تو چرا انقدر لک لکی شدی!

من اصولا ناراحت نمیشم اگه کسی به خوبی و لحن خوب انتقاد کنه و عیبامو بهم بگه،حتی اگه اون عیب ظاهری باشه!

ولی خب نه دیگه اینطور که بگه چرا انقدر لک لکی شدی!

خب آدم جوش میزنه،بعد لکه میشه دیگه،بعدشم من انقدر با جوش پیشونیم ور رفته بودم که افتضاح شده بود

دو سه تا جای جوشم داشتم

خلاصه از اون شب به بعد تصمیم گرفتم دوباره برم سر دکتر پوست و داروهاش 

خب اگه این جای جوشا و لکه ها زود برطرف نشن و هی رو هم تلمبار بشن صورت پر از لک میشه ...

بنظرم سالی یکی دو بار باید دکتر پوست رفت و درمان کرد تا جای جوشا رو هم تلمبار نشه و صورت پرلک نشه

از طرفی ام اگه تا زوده بهشون رسیدگی نکنیم بعد باید بریم سراغ لیزر،میکرودرم و ...

که همینا هزینه شون خیلی بیشتره!

الان یک هفته ای میشه که دارم پوستمو درمان میکنم 

بعععله

خب من و اشکان برنامه ریزی کرده بودیم که من برای تاسوعا عاشورا برم کرج

دقیق یادم نیس کی،فکرکنم سه شنبه یا چهارشنبه بود که به مامانم گفتم من برای تاسوعا عاشورا میرم کرج

مامانمم خیلی شیک گفت بیخود،کجا میخوای بری،همین اصفهان باش،تازه از کرج اومدی،زشته و ...

در صورتیکه من تقریبا ۲۰ روزه ( شایدم ۱۸ روز ) اصفهانم

خب دوس داشتیم برای تاسوعا عاشورا پیش هم باشیم

معمولا روزای تعطیلی همه پیش شوهر یا دوست پسرشونن،با هم میرن بیرون،میرن دسته میبینن و ...

بعد ما باید از هم جدا باشیم؟؟

اونروز ناراحت شدم،به اشکانم گفتم اونم ناراحت شد

ولی هی که زمان میگذشت ناراحتیم بیشتر میشد ... از خواب که بیدار میشدم یهو یادم به این قضیه میفتاد که قراره ما ازهم جدا باشیم،من اصفهان،اشکان کرج 

اشکانم چون تازه اومده بود اصفهان دیگه نمی اومد

کلا دپرس شده بودیم ... اشکانم به خانواده ش گفته بود من برای تاسوعا عاشورا میرم کرج،بعد که مامانم گفت نه،یه روز شبنم بهم زنگ زد دیگه گفت کی میای کرج؟ برای تاسوعا میای؟

گفتم فکرنکنم،مامانم میگه اصفهان باشم

خلاصه دیگه بعد شبنم به مامانش اینا گفته بود که آرزو نمیاد

دیروز یعنی شنبه گفتم بذار یه زنگ بزنم خونه اشکان اینا،احوالپرسی کنم

اول با شبنم حرف زدم بعدم با مامانش

مامان اشکان گفت چرا نمیای کرج؟ میخوام روز عاشورا شله زرد بپزم،دوس داشتم توام بیای

دیگه منم گفتم خانوادم میگن اصفهان باشم،آخه خودمونم نذری داریم

حالا نذری خاصی نداریمااا،فقط روز عاشورا بهنام بهزاد گوسفند سر میبرن و گوشتشو میدن برای پرورشگاه

یعنی اصلا این نذر اونجوری نیس که ما درگیرش بشیم

یه گوسفنده که کشته میشه و گوشتش به پرورشگاه برده میشه،والسلام

دیگه بعدا اشکان تلفن زد و گفت مامانم گفته کاش آرزو میومد،دوس داشتم اونم باشه

منم گفتم خب خانوادم رو این اصل میگن من کرج نیام که شما به زحمت نیفتید،میگن زشته تازه از کرج اومدی و .‌‌..

گفت بهشون بگو که مامانم اینا خودشون دوس دارن تو بیای

گفتم من دیگه حرفی نمیزنم،غرورم اجازه نمیده،و اینکه بازم میگن نه نرو

بعد دیگه نشستیم با هم نقشه های خبیث کشیدیم که چطوری خانوادم بذارن من برم کرج 

دیگه گفتیم خوبه خود مامان اشکان زنگ بزنه و با مامانم حرف بزنه!

دیشب طرفای ساعت ۹ بابای اشکان زنگ زد خونمون و به بابام گفت ما دوس داریم عروسمون تاسوعا عاشورا پیشمون باشه و سر شله زرد باشه،اگه اجازه میدید بیاد کرج

و دیگه خانوادم که دیدن اینطوره و خودشونم تمایل دارن من برم خونشون،گفتن باااشه بررو

واای از اون موقع دیگه یه ذوق و خوشحالی زیر پوستی داشتم که نگوووو

بعدشم بابای اشکان با خودم حرف زد و گفت بیا اینجا پیش ما 

 بعععله و بدین صورت شد که رفتن من به کرج اوکی شد 

دیگه بابام گفت زود بلیط بگیر تا پر نشده،پریدم ترمینال تلفن زدم و بلیط رزرو کردم برای دوشنبه ساعت ۳۰\۹ صبح ( فردا )

بعععله اینم از رفتن من

کاش مامانم یکم بیشتر ما رو درک میکرد 

خب دختر پسرا وقتی عقدن همش پیشه همن،همش خونه همن،هر شب

بعد حالا ما راهمون دوره،۲۰ روزه م هست که من کرج نرفتم،خب باید میذاشتن برم

دیشب موقع خواب دلم رفت برای مامانم،اشک بود که از گوشه چشمم میومد

آخه من چقدر نگران مامانمم،نگران پادردش

درد کشیدنشو که میبینم دلم ضعف میره 

کاش هیچوقت زمین گیر و محتاج نشه 

 

چون قراره ازشون جدا بشم و برم کرج دلم گرفت

اصلا یه وضعیه هااااا،از طرفی دلم میخواد پیش اشکان باشم،از طرفی طاقت جدا شدن از خانوادمو ندارم!

از طرفی برم کرج و بعد بخوام از اونا جدا بشم دلم میگیره

خخخخ کلا بین زمین و هوام،نه معلومه اینوری ام نه معلومه اونوری ام 

بعضی وقتا خیلی نگران آینده میشم ... آینده ای که من میرم کرج برای زندگی و مامانم تنها میشه ...

میدونید یکی از دلایلی که میگم فعلا میخوام عقد بمونم و آمادگی ازدواج ندارم همینه

نگرانم و میترسم برای مامانم

هی خدا،بالاخره هرکس تو زندگیش یه مشکلات و دغدغه هایی داری،یه نگرانی و ترسی داره

بازم خدا رو شکر که درد بدتر از این نداره

بازم خدا رو شکر که عروسامون خوبن،درسته مینا گاهی رو مخه،ولی در کل عروس خوبیه،هوا مامانمو داره

وقتایی که من کرجم،مینا میاد اتاقا رو جارو میکنه،بعضی وقتا ظرفی باشه میشوره و ...

کلا مواظب مامانم هست،خدا رو شکر

بعععله اینم از قضیه نرفتن و رفتن من به کرج خخخخ

در طول عمرم اولین باره که برای تاسوعا عاشورا اصفهان نیستم

و اولین باره که قراره این دو روزو کنار اشکان بگذرونم

آخی یادش بخیر سالای قبل که هنوز با اشکان آشنا نشده بودم از صبح تاسوعا میرفتیم خونه خالم تا عاشورا شب

میرفتیم بیرون دسته میدیدیم،مسجد میرفتیم،خونه خاله بودیم و ...

بعد از وقتی که با اشکان آشنا شدم دوس داشتم یجوری بپیچونم و نرم 

تو خونه باشم و با اشکان حرف بزنم

خلاصه که گذشت و گذشت تا امسال که قراره این دو روزو کنار هم باشیم 

 اینم از این پست

 برم چمدونمو ببندم ;-)