زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

تاسوعا عاشورا

 

ادامه بدون رمز ... 

 

دوشنبه راس ساعت ۳۰\۹ بدون هیچ تاخیری اتوبوس حرکت کرد

منم که ته ته اتوبوس بودم 

ولی خب اونقدرا مهم نبود،چون تک صندلی بود و دوتا صندلی اون ردیف اتوبوس خانوم بودن

ووووو چه رانندگی ای میکرد!! انقدر تند میرفت که نگو

یه جا یه پیچو اونقدر با سرعت رفت که من گفتم الانه که اتوبوس چپ کنه و بمیرم!

همینجورم که با سرعت تمام داشت پیچو میرفت،دستشو گذاشته بود رو بوق که سواریا برن کنار

ببینید چقدر تند میرفت که نمیشد کنترل کرد و فقط میتونست بوق بزنه که بقیه راهو براش باز کنن!

اصلا واقعا فکرکردم الان چپ میکنه!

خلاصه ما رو ساعت ۱۰\۳ رسوند میدون آزادی

و خب از آزادی تا کرجم در حالت عادی و بدون ترافیک راهی نیس،شاید ۲۰ دیقه راه باشه

از طرفی ام شانس ما،صاف همین روز که من میخواستم برم کرج،مستاجر خونه اندیشه زنگ زده بود و گفته بود امروز میخوام تخلیه کنم بیا!

حداقل نکرده بود از روز قبل خبر بده! مردم خیلی بیفکر و خودخواه شدن!

اول خب اشکان عصبی و ناراحت بود که اینجور شده و صاف امروزی که من میومدم باید میرفت اندیشه،ساعت ۲ بعدازظهر

بهش گفتم اشکال نداره برو،اونم گناه داره و ‌‌‌...

قرار بر این شد که یکی از اعضا خانواده بیاد ترمینال دنبال من

تو راه شبنم زنگ زد و گفت کجایی؟ گفتم آزادی ... گفت رسیدی گرمدره یا پل فردیس زنگ بزن تا مامان و دایی بیان دنبالت

گفتم باااشه

طرفای گرمدره که رسیدیم به شبنم زنگ زدم

آقا من زنگ زدم،۲دیقه بعدش افتادیم تو ترافیک!

یکم بعد دوباره به شبنم زنگ زدم که بگم تو ترافیکم،دیرتر بیان،که شبنم گفت راه افتادن سمت ترمینال

وای خدا انقدر ترافیک بود که حد نداشت

۲ ساعتو ربع تو ترافیک بودم 

انقدر خسته شده بودم که نگووو،ماتحتمم بسی درد گرفته بود از بس نشسته بودم خخخ

مامان و دایی ام چقدر وقت تو ترمینال منتظر من بودن

زنگ زدم گفتم برید،ترافیک خیلی سنگینه،من خودم با آژانس میام خونه

مامان گفت نه منتظرتیم،نگران ما نباش

میدون آزادی یه سری مسافرا پیاده شدن،من از ته اتوبوس رفتم یه جا دیگه نشستم

صندلی جلوم دوتا دختر پسر بودن که فکرکنم عقد بودن

پسره خیلی شبیهه اشکان بود،بعدم هی لاو میترکوندن،دختره سرشو میذاشت رو شونه پسره،پسره م سرشو بوس میکرد و ...

خب منم دلوم خواست  خخخخخ

ساعت یه ربع به ۶ رسیدم ترمینال،دیگه با مامان روبوسی کردیم و سوار بر ماشین راهی خونه شدیم

چقدر خسته بودم! ساعت ۳۰\۶ رسیدیم خونه 

اشکانم که همچنان درگیر مستاجر بی فکر و تخلیه خونه،کلید گرفتن،پول دادن و ... بود و ساعت ۱۵\۱۰ رسید

دست مهدی طلااا که ۱۳ میلیون بهمون قرض داد 

خب دلم براش تنگ شده بود،پریدم دم در واحد و درو براش باز کردم

سلام کردیم،دست دادیم ولی اونجوری که باید باشه نبود

عصبی بود،زیاد تحویلم نگرفت،خب منم تو دلم ناراحت شدم

انقدر دوس داشت بیام کرج،بعد حالا اصلا شورو شوقی نشون نداد 

خب شبنمم دید،ناراحت شد 

بعد که اشکان رفت تو اتاق لباساشو عوض کنه،شبنم گفت آخی عزیزم بیا بغل خودم و بغلم کرد

خخخخخ دلش بررام کباب شده بود،دل خودمم کباب شده بود

ولی چون هدفم اینه از زود رنجیم کم کنم و بیشتر درک کنمو کمتر ناراحت بشم،تو دلم گفتم خب حق داره ۸ ساعته الافه خونه و مستاجر شده،تو ترافیک بوده،بهتره درکش کنم

خلاصه قهر نکردم ولی ناراحتیمم بهش گفتم،اونم یکم که گذشت حالش جا اومد،دیگه پیشش نشسته بودم دستمو گرفت 

بهش میگفتم من نامحرمم بهم دست نزن خخخخ

ولی تو دلم کلی دوسش داشتم و دوس داشتم بغلش کنم،بوسش کنم ولی خب نمیشد،خانواده نشسته بود خخخخخ

اینم از این

روز تاسوعام تو خواب و بیداری تو این فکر بودم که دلم میخوواد لباس مشکی بپوشم ولی آخه شقایق شبنم که نپوشیدن،نگن چرا من اینجورم و ... خلاصه هزارتا فکر چرت در مورد لباس مشکی پوشیدن یا نپوشیدن کردم

در حالیکه بعد که بیدار شدم دیدم شقایق یه تیشرت دودی پوشیده،شبنمم لباس قهوه ای سوخته

در ضمن شقایق شبنم اصلا اینطور نیس که بخوان یکی رو بخاطر عقایدش مسخره کنن ولی نمیدونم چرا من انقدر فکر بیخود کردم

درسته که مثلا اهل حجاب نیستن،آزاد میگردن ولی از اونطرفم همیشه نماز میخونن،یا حتی مثلا برای تاسوعا لباس تیره پوشیدن

خلاصه منم که از خواب بیدار شدم پاشدم لباس مشکی پوشیدم

 قرار بود شب دوتا داییا برای شام بیان اینجا،قلیه ماهی و استیریپس پختن

شبنمم که نذر شیر کاکایو داشت،مشغول آماده کردن اون بود

بعدم با هم رفتیم به واحدای دیگه ی ساختمون شیر کاکایو دادیم،بعدم بردیم بیرون

آخه خونه اشکان اینا نبش یه میدونه و گویا هرسال محرم این میدون میشه تکیه ...

دسته میاد میره،مداحی میذارن و کلی شلوغ میشه،یعنی کلیاااا

خلاصه یکم پایین دور میدون وایسادیم و بعد رفتیم بالا شام خوردیم

کلا خانواده اشکان اهل اینکه این دو روز برن بیرون دسته ببینن و .‌‌.. نیستن!

یعنی با اینکه پایین خونشون غلغله ست ولی اینا اصلا پایین نمیرن!

نه مامان نه شقایق شبنم نه بابا

اشکانم که خب از همون خانواده س دیگه خخخخ

ولی خب من دوس داشتم بریم پایین،تو جمعیت تو شلوغی،بریم یه وری بشینیم،مداحی گوش بدیم،دسته ببینیم،مردمو ببینیم ،دیگه این شد که با اشکان اومدیم پایین خونه

ووووو که چقدر شلوغ بود،خیلی زیاد شلوغ بود

یکم وایسادیم و اومدیم بالا

صبح عاشورام که قرار بود شله زرد بپزن

چقدر زود پختن تموم شد! یعنی من ساعت ۳۰\۷ بیدار شدم شله زرد آماده بود خخخخخ

دیگه یکم برای کشیدن و تزیین شله زرد کمک کردم

دوباره طرفای ۱۰ دوتا داییا اومدن و قرار شد بریم غذا نذری بگیریم

چه عجب شقایق شبنم و مامانم اومدن ولی خب اونا نیمدن بریم بگردیم،بریم خیابون اصلی گوهردشت

اونا رفتن برای غذا نذری خونه یه خانومی،من اشکان و دخترداییام راه افتادیم سمت خیابون اصلی

خخخخ کلی شربت،دوغ و ... خوردیم در حد ترکیدن

 بعدم رفتیم برای غذا نذری

غذا نذری گرفتنم مصیبت بود،از بس شلوغ بود! 

بعدم غذا رو گرفتیم اومدیم خونه دور هم خوردیم،۱۶ نفر بودیم

عاشورا شبم یکم با اشکان رفتیم پایین خونه شون شام غریبون

زندایی اشکان گفت نیت کن و شمع روشن کن،منم نیت کردم و شمع روشن کردم

دیگه بعد با اشکان رفتیم خرما خریدیم و دادیم به مردم

یکی دو ساعت اونجا بودیم و بعد دیگه اومدیم بالا

اینم از تاسوعا عاشورای ما