زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

زنــ ــدگــ ــی مــ ــن

وبلاگ اول بنده arezoo127.blogfa.com اینجا فعالم و در خدمت شما :)

تصمیم

 

تمام دلتنگی ها ...

از اشک ها و شکایت ها که بگذریم

باید اعتراف کنم

مادرم که میخندد خوشبختم ...

 ادامه بدون رمز ... 

 

 

اومممم روز آخری که کرج بودم ( جمعه ) هی به اشکان میگفتم بلیط بگیر

اشکان در جواب میگفت نمی خوام بگیرم

دوباره یک ساعت بعد بهش میگفتم بلیط بگیر که دیر نشه و ته اتوبوس نیفتم

باز میگفت بلیط نیس،پر شده

تو دلم ذوق میکردم که دوس نداری برم ^_^

بعدا تو اتاق شقایق پرسید بلیط گرفتی؟؟ گفتم نه،قراره اشکان بگیره ولی هنوز نگرفته ...

شقایق لبخند زد و گفت خب دلش نمیاد برات بلیط بگیره و بری 

ولی خب آخر جمعه غروب برام بلیط گرفتی ...

شبم که قرار بود برم پیشش و برای آخرین بار با هم بریم بیرون

آماده شدم اومدم مغازه،چون جمعه بود زودتر مغازه رو بستیم و قرار شد بعد مدت هاااا فست فود رفتن و فست فود خوردن،بریم رستوران چلو کباب بخوریم

گفتی بریم روما،گفتم نه گرون میشه،بریم یه جای قیمت مناسب

برای همین رفتیم رستوران ماهان،فضاش معمولی بود و روما خیییلی سرتر بود نسبت به این رستوران،ولی خب مهم نبود،مهم کنار هم بودن برای بار آخر بود

بعد تو رستوران در حین غذا خوردن حرف ظهر شد ( شقایق به من و شبنم گفت در یه مورد دعاش کنیم،اگه اوکی شد بهمون شیرینی میده )

خلاصه اون مورد اوکی نشد ولی ما هی میگفتیم باید شیرینی بدی تا با خلوص نیت بیشتری برات دعا کنیم خخخخ یا میگفتیم شیرینی بده و گرنه نیتتو میگیم،اونم میگفت نععع نگیدااا

سر میز مامان و اشکان گیر داده بودن چی شده؟؟ حالا هر چی من و شبنم میگفتیم هیچی،خصوصیه،گیر داده بودن که بگید

دلشون آب شده بود :-):-):-)

بازم من و شبنم بخاطر اینکه اشکان بود نمی گفتیم،مامانم به من میگفت تو بگو چی شده

دیگه به مامان گفتم واقعا نمیشه گفت،بعد از شقایق یواشکی بپرسید

بعد که مامان خبر دار شد میگفت آره باید پیشاپیش شیرینی بدی

تو رستوران اشکان گفت فکر کنم مامانم دلش شیرینی میخواست که هی به شقایق میگفت برو بخر

گفتم نمیدونم،شاید

بعد ادامه داد،من اگه مامان بابام دلشون چیزی بخواد دلم نمیاد نخرم

گفتم چه خوب،اگه میخوای بعد میریم براشون شیرینی میخریم،خوشحال میشن ( آخه شبنمم دلش می خواست )

بعد رستوران در حالی که از سرما می لرزیدیم رفتیم شیرینی تر براشون خریدیم و بردیم خونه

دیگه شبنمم چایی و هات چاکلت درست کرد و با شیرینی زدیم بر بدن 

اومممم تا حالا گفتم شبنم خیلی برام عزیزه؟؟ خب الان میگم،شبنمو خیلی دوس دارم،برام عزیزه

جمعه عصر قبل از اینکه برم مغازه،دوتایی تنها بودیم،کلی باهام درد دل کرد،کلی با هم حرف زدیم

خیلی هوامو داره 

دوس دارم ازدواج کنه و خوشبخت خوشبخت بشه چون لیاقتشو داره 

شقایقم دوس دارم  ولی خب کمتر هست،صبح تا ظهر بیمارستانه،بعدم اکثرا تو گوشیشه

با شبنم بیشتر ارتباط دارممم

جفتشون دخترای خوبی ان

بعععله اینم از این

در مورد مامانم تصمیم قطعی گرفتیم ... میخوان تا من عقدم و اصفهانم پاهاشو عمل کنیم

عمل مفصل زانو ... از اون طرف بیمه نیستیم و هزینه عمل برای بیمارستان خصوصی فوق العاده بالاس،فکرکنم ۲۰ الی ۳۰ میلیون بشه!

کم پولی نیس،بخصوص با وجود یه دختر عقدی یعنی من

حداقل اگه تکلیف ارث آقاجون مشخص میشد خوب بود ولی هنوز ارث تقسیم نشده!!

شاید مامانو بیمه تکمیلی مهدی کردیم

شاید رفتیم بیمارستان دولتی برای عمل

نمی دونم هنوز معلوم نیس،آخه بیمه تکمیلی مهدی بخواد بشه،۴ ماه بعد میشه عمل کرد

این روزها درگیر خونه داری،دکتر و بیمارستان رفتن،عکس و آزمایشم

براش یه ختم قرآن برداشتم،از این ختمایی که ۱۲۰ نفر هستیم هر شب یه حزب خونده میشه ...

به امیدد اینکه هرچی صلاح مامانمه همون بشه،به امید بهبودیش

احتمالا فقط یه بار دیگه بشه برم کرج،دیگه بعدش درگیر عمل مامان،مهمون داری و خونه داری و مواظبت از مامان میشم

درسته سخته ولی من حاضرم همه چیزو تحمل کنم و به جون بخرم که مامانم خوب بشه ...

که روزی که ازدواج کردم و رفتم کرج خیالم از بابت مامان راحت باشه ...

 بزرگترین درد دنیا اینه که ببینی اونی که تا دیروز درداتو میکشیده،داره درد میکشه،اون یه نفر مادره