-
قاطی پاتی
سهشنبه 17 آذر 1394 13:10
بعد از چند روز بنده آمــــدم و پست گذاشتم آهان راستی قصد نداشتم آرشیومو کپی کنم ولی یکی از دوستا گفت احتمال داره بپره دیگه میخوام اون خاطراتی که برام مهمه رو کپی کنم اینجا ادامه بدون رمــــز ... الان 7 روزه پست نذاشتم!! از من بعیده ولی نمیدونم چرا پیش نمیاد که بنویسم ... یا حرفی ندارم یا اینترنت قط میشه یا کیبوردم خر...
-
دیدار با دوســتـ
پنجشنبه 12 آذر 1394 13:49
-
یکسال گذشت
پنجشنبه 5 آذر 1394 21:30
بابا بخدا ماه در این خانه تــ ــو بــودی روشــنگــر این کلبه ویرانــه تــ ــو بــودی از خاطـــر دل ها نرود یاد تــ ــو هــرگــز ای آنــکه به نیکــی همه جــا نام تــ ــو بــودی چقدر زود یکسال گذشت ... انگار همین دیروز بود اومدم اینجا پست نوشتم خواب آقاجونو دیدم که تو خواب بهم گفت من میخوام بمیرم بیا خانه سالمندان...
-
دوشنبه 2 آذر
چهارشنبه 4 آذر 1394 18:39
من بهونه گیر شدم دیشب یهو بغضم شکست و اشکام اومد پایین :(( هووووووووم جاش پیشم خالیه ... ادامه بدون رمـــز ... صبح ساعت 8 بیدار شدم و یک عدد ماسک ماست و نشاسته زدم به پوستم و رفتم حموم بیرون که اومدم همچنان مامان خواب بود،دیگه کتری رو گذاشتم و وسایل صبحونه رو آماده کردم بعدم رفتم بالا پیش اشکان که دیدم بععععععله نیستش...
-
یکشنبه 1 آذر
سهشنبه 3 آذر 1394 19:49
ادامه خاطره ی اولین روز باهم بودنمونه به همراه عکس بدون رمــــز ... دوستای عزیزم کامنتای پست قبلو خوندم و تایید کردم :) من آمــــدم :))) در ادامه ی پست قبل باید بنویسم که به اشکان گفتم ساعت 23 که حرکت کردن اس بده دیگه اس داد و چهارتا اس نداده دلخوری پیش اومد بهش گفتم که لباس اتو کردم و ... گفت چی؟؟ گفتم فلان تونیکا رو...
-
آنچه گذشت و آنچه در پیش دارم
سهشنبه 3 آذر 1394 19:47
بی تو خیابونا گم می کنن منو دلم تنگه برات ،دلم تو رو می خواد بعععععله تولد پسرکوچولوی منم پنج شنبه برگزار شد همه از دم بهش پول دادن :)) بهش میگم پولدار شدیاااا ... میگه بلی برای زنم خرجش کنم بهش میگم نچچچچ برای خودت خرج کن میگه میارم اصفهان باهم خرج میکنیم و خوش میگذرونیم بعدم میگه جاتم خالی کردن اینو که میگه بنده...
-
تولدت مبارک عزیزم
پنجشنبه 28 آبان 1394 18:34
دفترچه ی خاطرات قلبم را که خالی از عشق و یکرنگی بود سرشار از عشق و محبت کردی نازنیم زیباترینم حضور گرم و همیشگی ات را هزاران هزار بار سپاس می گویم تولدت مبارک این هفته 3 روز رفتم آرایشگاه یه مدت بود خیلی کمتر میرفتم،آخه محرم و صفرم که هست مشتری کمه،بچه هام نمیان و دیگه آدم میگه برم اونجا چیکار کنم یه روزی 10 15 تایی...
-
نوستالژی
دوشنبه 25 آبان 1394 21:18
-
شباهت
دوشنبه 25 آبان 1394 21:17
ادامه بدون رمــــز ... پروژه ی دندونپزشکی منم به اتمام رسید ولی نمیدونم چندتا دندون درست کردم،ققط اینو میدونم که خیلی اوضاع دندونام خراب بود یعنی داغون بود دوتاش که عفونت شدید داشت و من متوجه نشده بودم!! فکرکنم 6 تاشو درست کردم! حدودا 1 میلیون خرجشون شد ... شاید اگه جای دیگه مثل دندونپزشکی محتشم میرفتم 3 میلیون خرجش...
-
ذهــن درگیر مــ ــن
دوشنبه 25 آبان 1394 21:16
نمیدونم چیکار کنم کاش اونی بشه که من میخوام ادامه بدون رمــــز ... باز من گند زدم تو صورتم دو تا جوش داشتم انقدر بهش ور رفتم تا شد زخم یعنی الان رو پیشونی من اندازه یه سکه زخم شده و قرمزه اه همش گند میزنم حالا قسم خوردم که دیگه دست نذارم بلکه بهتر شد! هی میخوام برم دکتر پوست ولی به دو دلیل نمیرم ... اولیش اینکه پول...
-
خــریــد
چهارشنبه 20 آبان 1394 13:47
وقتی اشکان این sms رو میده ... مـــ ـــادرم برایــــ ــم از حــ ــوریان بهشتی می گوید مــ ـــن با تمام عشـــق همســـرم را نگاه میکنـــم حـــــوری به چه کــار مـــن مــ ــی آید همسرم از حــ ـــوری زیباتــر و مهربان تر است و چـــه ساده مــ ــرا میفهمــ ـــد ادامه بدون رمــــــز ... دوستم الهام بچه ش بدنیا اومد! من و...
-
ذوق دارم :)
چهارشنبه 20 آبان 1394 13:46
داستان از اونجا شروع شد که ... ادامه بدون رمــــز ... داستان از اونجا شروع شد که دیروز با مامان تصمیم گرفتیم بریم خونه خاله م ... دوماه پیش خورد زمین لگنش شکست و همچنان توی تخته دخترخالم و یکی دیگه خاله هامم بودن ... دیگه نشستیم به صحبت کردن بعدم داییم و ... اومدن یکم که نشستیم دایی گفت آرزو بیا اینجا پیش من دیگه من...
-
جمعه
چهارشنبه 20 آبان 1394 13:45
جمعه ها خونمون شلوغه ... پسرا عروسا و دو فسقلی میان اینجا ... دیروز عصر که جمعمون جمع بود یاد هفته ی قبل افتادم که اشکانم تو جمع خانواده بود دلم پر کشید براش دلم بودنشو خواست ... وقتایی که پیشمه صبح تا شبم سرگوشیم نرم نه کسی اس میده نه زنگ میزنه!! یعنی 95 درصد اشکانه که بهم اس میده یا زنگ میزنه 5 درصد مابقی چی بشه یکی...
-
اعصاب ندارم!
پنجشنبه 14 آبان 1394 11:38
قصد نداشتم پست بذارم ولی خب حرف داشتم گفتم بزنم بلکه سبک بشم! حکم کسایی رو داریم که تو گل موندن!! کاش همون شهریور امتحان آرایشگری رو داده بودم و تموم شده بود ... خیالم راحت بود و دیگه مجبور نبودم هی برم آرایشگاه اگه بنا به اعتراف باشه باید اعتراف کنم که خیییلی پشیمونم که رفتم آرایشگری اونم رشته مقدماتی رشته مقدماتی از...
-
دیدار3
پنجشنبه 14 آبان 1394 11:37
خاطره ی شنبه 9 آبان ... ادامه طولانی می باشد و بدون رمـــز ... شنبه باز من زودتر بیدار شدم رفتم حموم و بعد اس صبح بخیر دادم،بعدشم اشکان بیدار شد رفتم بالا ... گفتم برات تخم مرغ بپزم؟؟گفت نچچچ همون نون پنیرو کره اینا میخورم دیگه اومدیم پایین دوتایی صبحونه خوردیم،بعد پیرهن اشکانو گرفتم که اتو بزنم و اشکان رفت حموم منم...
-
دیدار 2
دوشنبه 11 آبان 1394 21:45
خوشبختی اینه که با تو زندگــ ــی کنم هرچی برگردم عقب باز انتخابت می کنم ادامه بدون رمــــز ... جمعه صبح ساعت 8 بیدار شدم ... قبل اینکه اشکان بیدار بشه خواستم برم حموم رفتم و اومدم و بعد اس صبح بخیر دادم ... چند دیقه بعدشم اشکان اس صبح بخیر داد لباس پوشیدم و رفتم بالا تو اتاق ... چنددیقه پیشش بودم بعد بهش گفتم لباس...
-
دیدار 2
دوشنبه 11 آبان 1394 21:44
-
غیبت
دوشنبه 4 آبان 1394 21:41
ادامه بدون رمــــز ... از وقتی روانشناسی خوندم همه رو به دید این رشته مورد بررسی قرار می دادم الان که میرم آرایشگری اولین چیزی که به چشمم میاد ابروی طرفه! حتی مردا! مثلا یه بار بصورت ناخواسته داشتم به ابروی دندونپزشکم که مرده نگاه میکردم ببینم باید چه مدلی برداشت یا مثلا الان بنده خوشگل شناس شدم هی صورت طرفو بررسی...
-
تاسوعا عاشورا
دوشنبه 4 آبان 1394 21:36
وای خدا باید از امروز باز برم آرایشگاه اصلا حالشو ندارم ادامه بدون رمـــــــــز ... ما تاسوعا عاشوراها میریم خونه خالم و حتی شبم اونجا میخوابیم! تاسوعاها خالم به فامیل ناهار نذری میده و در نتیجه همه ی فامیل خونه خاله ایم دیگه صبح تاسوعا ساعت 11 صبح با عروسا راهی خونه خاله شدیم وقتی رسیدیم جز اولین ها بودیم و فهمیدیم...
-
مسجد
دوشنبه 4 آبان 1394 21:35
بدون رمـــــز ... هی مادر از دیشب فکرم مشغوله حالا مینویسم قبلا چقدر پول شارژ میدادیم،تلفنم که میخواستیم بزنیم با تلفن خونه یا مغازه میزدیم ولی با این حال روزی 4 هزار تومن خرج شارژمون میشد! که در ماه میشد 120 تومن! گوشی من اندروید نیس و دیگه باید کلی پول شارژ میدادیم ولی الان دوماهی هست که یه طرح خووووووووب ایرانسل...
-
سخن از هر دری
سهشنبه 28 مهر 1394 18:49
میبینم که دیگه بلاگفا درست شده و میشه رمزی نوشت ... بدون رمــــــز ... من همیشه منتظرم آخرماه برسه و پول به حسابم ریخته بشه بعد یکم خیالم راحت میشه! از طرفی ام دلم نمیاد خرج کنم میترسم تموم بشه اصن یه وضعی کی گفت من خسیسم؟ خلاصه در طی ماه هی که پول میخوام از بابام میگیرم خخخخخ که مبادا دست به پول خودم بزنم البته...
-
قهر + لیست جهیزیه
سهشنبه 28 مهر 1394 18:49
گفتم یه پست تعریف کردنی بذارم بلکه دلمون باز بشه :) شوخی کردم! هوس کردم پست تعریفی بذارم بدون رمـــز ... دیروز پشت تلفن بحث شد به اشکان گفتم خوشم نمیاد که مردا مدام میگن نداریم! گفتم حس عدم امنیت میده ... گفتم مرد یعنی تکیه گاه بعد اگه بخواد دم به دیقه بگه ندارم ندارم خب خیلی بد میشه و ته دل زن خالی میشه گفت عجب من...
-
دیدن عروس
سهشنبه 28 مهر 1394 18:48
والا جمعه عقد امید بود ولی فقط بزرگترا رو گفته بودن! مامان اینا که برگشتن کلی تعریف کردن که مثلا حلقه امید 4 میلیون شده بوده ... براش ساعت با بند طلا خریدن! کت و شلوار 2 میلیونی خریدن و ... ! کلا هردو خانواده خیلی خرج کردن! مثلا داییم به عروس نیم ست 4 میلیونی هدیه داده! خانواده دختره بهش سرویس کامل دادن!! و ... بعد...
-
صدا
سهشنبه 28 مهر 1394 18:47
چند روزی نبودم سه شنبه،چهارشنبه و پنج شنبه خونه بهنام برادر محترم بود ... پای الهام شکسته و گچ گرفتن!! دیگه منم از صبح سه شنبه رفتم خونشون تا پنج شنبه! یعنی دوشنبه شب به الهام اس دادم گفتم فردا کسی پیشت هس؟؟ که اونم جواب داد اگه زحمتت نیس میشه بیای پیشم؟؟ منم گفتم بااااشه میام والا همچین خواهرشوهر خوبی کجا پیدا میشه؟!...
-
یادی از قدیم
دوشنبه 13 مهر 1394 20:01
این هفته روزای فرد نوبت دندونپزشکی دارم ... انقدر دندونام داغون و ویرونن که نگوووو و کلی خرجشونه!! ولی خب ترجیح دادم الان با پول بابام دندونامو درست کنم تا اینکه بعدا با پول شوهر خب اشکان گناه داره اومممم باید هواشو داشته باشم تا حالا چندنفر گفتن که تهرانیا یا حالا همون کرجیا معمولا تیکه بزرگ جهیزیه رو میذارن پای پسر...
-
تلفن + عکس
دوشنبه 13 مهر 1394 20:00
بعععععله عید قربان و غدیرم اومدو رفت ... پنج شنبه که شب عید بود گفتیم یه زنگ به خونه ی شوهر بزنیم و عیدو تبریک بگیم دلم براشون تنگ شده بود با مامان بابا حرف زدم و عیدو تبریک گفتم اونام که خوش برخورد و خوش اخلاقن ... دیگه بعدم دیدم دلم برای شقایق شبنمم تنگ شده!! به بابا گفتم شقایق هستن؟؟ گفت نه سرکاره گفت شبنم هستش ......
-
دیدار 3
چهارشنبه 8 مهر 1394 21:57
خاطرات پنج شنبه و جمعه 2 و 3 مهر ... بدون رمـــز .. . بریم سر ادامه ی ماجرا ... خوبیش این بود که روز عید قربان یعنی پنج شنبه قرار بود از صبح بریم بیرون خب آدم تو خونه حوصلش سرمیره صبح برای اشکان نیمرو پختم خودمم چای شیرین خوردم و قرار شد اون بره بالا تا هم آماده بشه هم من آزادانه آرایش کنم و ... یه آرایش سبک و ملایم...
-
دیدار 1
چهارشنبه 8 مهر 1394 21:56
خاطره ی چهارشنبه 1 مهر ... بدون رمـــز بازم آنچه گذشت داریم :)) دوس دارم این خاطراتو ثبت کنم والا از روز نامزدی به بعد هرچی فکو فامیل منو می دیدن میگفتن نامزدت نیمده؟؟چرا نیمده؟؟پس چطور میخواین باهم آشنا بشید؟؟ و ... اصلا من موندم! تا بود تحت فشار بودم برای ازدواج کردن حالا گیر دادن به اومدن اشکان! آخه اصلا دو هفته از...
-
دیدار 2
چهارشنبه 8 مهر 1394 21:56
ادامه ی پست قبل ... خاطره ی چهارشنبه 1 مهر ... بدون رمـــز بعد که بیدار شدم من اس صبح بخیر دادم اونم اس داد دیگه سریع پاشدم لباس مناسب پوشیدم ... همون تونیک سرمه ایه رو پوشیدم و خب روم نمیشد برم بالا تو اتاق خب از مامان خجالت میکشیدم ... ولی رفتم که صداش کنم بیاد صبحونه بخوریم جفتمون خوشرو بودیم :)) همو دیدیم لبخند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهر 1394 11:31
دوباره رفتم بلاگفا ... اینجا وبلاگ دوممه برای روز مبادا ... و احیانا یه وقت عکسی مطلبی چیزی خواستم رمزی بنویسم اینجا مینویسم ... کامنتدونی اینجا بسته س ...